?>
شیشه بالکن      -      +      سانا رسانه      -      +      بیسیم موتورولا      طلایاب      +      دانلود تراست والت      -      *      +      -      قیمت خرید بیسیم      -      -      بلوک سبک      -      آموزش تعمیرات موبایل      +      -      *      استخر پیش ساخته      ردیاب موتور      *      صرافی تتر      بروکر فارکس      +      خرید کتاب تاپ ناچ      +      *      تحلیل اتریوم      -      فیلم هندی      *      -      -      .      +      -      +      -      /      حواله وسترن یونیون      خرید ماینر      -      دکتر زنان مشهد      خرید لایسنس نود 32      کسب درآمد      خرید رپورتاژ      فروش آنتی ویروس      سیگنال فارکس      لایسنس رایگان نود 32      یوزر پسورد نود 32      سئو سایت      لایسنس نود32      آپدیت نود 32      بهترین بک لینک     
 تفريحي سرگرمي تفريحي سرگرمي .

تفريحي سرگرمي

كودتاي تافرجام تركيه و چند نكته

كودتاي تافرجام تركيه و چند نكته
نخست: كودتا مناسب ترين فرصت را براي اردوغان به وجود آورده است كه با بهره جستن از فضاي هيجاني پس از كودتا عمده ترين مخالفان خود را كنار بگذارد. اين مخالفان در ارتش و نظام قضايي، بزرگترين موانع در برابر سياست هاي اردوغان بوده اند. فضاي رواني ايجاد شده پس از كودتا همچنين سبب خواهد شد احزاب مخالف نيز نتوانند آنچنان كه بايد به انتقاد از سياست هاي دولت بپردازند.
دوم: به نظر مي رسد دوران توسل جستن به اقدامات غير دمكراتيك از سوي ارتش، در تركيه، به پايان رسيده باشد به دليل آنكه اكثريت طرفدار حزب حاكم، با انگيزه هاي گوناگون، نسبت به سيستم، تعهد پيدا كرده اند اولا و همچنين پشتيباني جامعه ي بين الملل از روند فعلي تركيه و محكوميت كودتا نشان مي دهد كه هيات حاكمه با وجود اتهاماتي كه با آن روبروست همچنان از مشروعيت و حمايت برخوردار است. 
سوم: به نظر مي رسد ارتش تركيه در مورد وضعيت جديد فضاي سياسي و افكار عمومي تركيه يا چاش شناخت روبرو شده است. شايد نظاميان كودتاگر وزنه هايي چون ركود اقتصادي، سياست هاي متباين با لائيسيته، بحران هاي منطقه اي مرتبط با تركيه، ناامني هاي اخير و چالش با حزب كارگران كردستان را كارت هاي برنده ي خود براي اقدام به كودتا و تغيير وضعيت سياسي ارزيابي مي نمودند اما از محاسبه ي وزن حمايت عمومي متاثر از ايدئولوژي غافل ماندند و همين موضوع، به عامل اصلي شكست كودتا منجر شد.
چهارم: تسويه عمومي ارتش و سركوب مخالفان از راه‌هاي قانوني از مهمترين برنامه‌هايي است كه پس از برقراري ثبات در تركيه، در كانون برنامه‌هاي اردوغان قرار خواهد گرفت.
پنجم: مهم ترين برگ برنده ي حزب عدالت و توسعه از زمان روي كار آمدن تاكنون، تطابق فرهنگي با متن اجتماعي و اسلامي جامعه و نشان دادن انعطاف‌پذيري در برابر فشارهاي رسمي و غيررسمي نيروهاي لائيك و طرفدار آتاتورك بوده است. 
ششم: به نظر مي رسد اردوغان با حمايت مردم، مشروعيت بيشتري به دست خواهد آورد و به سوي اعتماد سازي بيشتر هم در داخل و هم در عرصه ي منطقه اي و بين المللي حركت خواهد نمود. اعتماد سازي در داخل بيشتر با هدف انسجام دروني بيشتر در حزب حاكم خواهد بود.
هفتم: سخن گفتن از سناريوي كودتا و طراحي آن از سوي اردوغان، بيشتر پيروي از ذهنيت توهم توطئه است چرا كه اولا حزب عدالت و توسعه از بيشترين حمايت در عرصه ي داخلي برخوردار است و دوما كودتا چه به نتيجه برسد و چه بي فرحام بماند هزينه هاي مستقيم و غير مستقيم زيادي به دنبال خواهد آورد كه با توجه به وضعيت موجود سيستم، بسيار بعيد به نظر مي رسد.
هشتم: مهم ترين پرسش هايي كه اكنون و پس از گذار از كودتا بايد به طرح آن پرداخت سياست هاي پس از اين دوران است:
تسويه حساب هاي درون سيستمي تا چه مقدار، پيش خواهند رفت؟
آيا پس از تصفيه ها در ارتش و نظام قضايي، احزاب رقيب در تركيه نيز هدف قرار خواهند گرفت؟
آيا سياست حزب عدالت و توسعه، در مسير حركت به سوي انحصاري كردن تمامي دستگاه هاي قدرت پيش خواهند رفت؟
آيا كودتاي نافرجام، تلاش اردوغان براي قانوني كردن نظام رياستي را تشديد خواهد نمود؟
وضعيت كردها در تركيه و همچنين "نظام رويارويي با پ.ك.ك" به كدام سو خواهد رفت؟ 
كودتاي نافرجام در تركيه چه تاثيري بر سياست هاي منطقه اي اين كشور خواهد داشت؟
تنش زدايي با اسراييل و روسيه ، آيا با هدف افزايش دوستان و كاهش دشمنان است يا اهداف ديگري را دنبال مي كند؟
تركيه با مساله ي سوريه چگونه برخورد خواهد كرد؟ و اساسا آيا كودتاي نافرجام تاثيري بر سياست هاي تركيه در سوريه خواهد گذارد؟
و آيا لغو مجازات اعدام در اين كشور، صورت عملي به خود خواهد گرفت؟
تركيه ي پس از كودتاي نافرجام با تركيه ي پيش از آن، تفاوت هاي بسياري خواهد داشت....
(بهزاد خوشحالي)



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:
+ نوشته شده: ۳ ارديبهشت ۱۳۹۹ساعت: ۰۱:۰۸:۲۲ توسط: مينيس وبلاگي در زمينه علمي آموزشي و مطالب سرگرمي از قبيل بيوگرافي داستان و حكايت و مطالب خواندني جالب ميباشد. موضوع:

گفتماني بر"ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوري بقا"

گفتماني بر"ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوري بقا"

هشدار يكم: اين نوشته ممكن است طولاني باشد،در نتيجه توصيه ميشود آن دسته از افراد كه دنبال جملات قصار هم نوع "مينيمالهاي براي زندگي" ميگردند، زحمت خواندن اش را به خود ندهند.
هشدار دوم: اين نوشته به شدت قلب مركزگرايي نوع ايراني آريايي را نشانه گرفته است لذا نگارنده توصيه مينمايد كساني كه خود را در دايره ي ايران آريايي بزرگ تعريف ميكنند،از خواندنش پرهيز نمايند!
هشدار سوم: دوستاني كه به نوشته انتقادي وارد مينمايند خواهشا قبل از نوشتن انتقاد خود را از چهارچوب سانتيمانتاليزم نوع غربي رها سازند و به ديكتاتوريت و واكنش به ديكتاتوريت كاملا واقعگرايانه بنگرند!
***
1:چرا اسلحه؟: 
"دشمن براي رفتار خود معيارهاي كاملاً مشخصي دارد. او مي‌گويد: "با من كنار بياييد تا باقي بمانيد، سلطه من را بپذيريد تا از يورش مرگبار من در امان باشيد". هر كانون فعاليت كه به اين تسليم بلاشرط گردن نگذارد - حوزه عملش هر چه مي‌خواهد باشد - يك كانون خطر محسوب مي‌شود، و اگر نتواند بقاي خود را بر دشمن تحميل كند كاري جز اين ندارد كه در انتظار حمله نابودكننده بنشيند. هيچ چيز براي دشمن خوشحال‌كننده‌تر از اين نيست كه ما قرباني بي‌آزاري باشيم. به هر كسي كه در سنگر مانده است شليك مي‌كند، يا بايد به هر ضربه با ضربه‌اي پاسخ داد يا از سنگر بيرون آمد و پرچم برافراشت. هيچ مرگي بيش از در سنگر ماندن و شليك نكردن زودرس نيست."( ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوري بقا- چريك فدايي امير پرويز پويان)
***
مهدي بازرگان در محاكمه نظامي خود در سال 1342 گفته بود: «ما آخرين گروهي هستيم كه با زبان قانون و به شيوه مسالمت‌آميز با شما سخن مي‌گوييم. با محكوم كردن ما، ملت خاموش نمي‌شود بلكه با زبان ديگري با شما سخن خواهد گفت... .»
سالها از محاكمه نظامي بازرگان گذشته است، حكومت پهلوي توسط انقلابي مردمي سرنگون شد اما انقلاب به دليل كج فهمي اجتماعي و خوانش نادرست نيروهاي پيشرو توسط ديكتاتوريت وحشتناك اسلامي مصادره به مطلوب گشت. ديكتاتوريتي كه روي ديگر ارتجاع از نوع اسلامي آخوندي را نشان داد. در همان حال جمهوري اسلامي از همان آغاز سركار آمدنش با جنبش كوردستان به دليل ماهيت آزادي خواهانه ي جنبش كورد دچار تضاد ماهيتي گشت. تضادي كه تا هم اكنون هم به قوت خود باقي است.
احزاب سياسي فعال جنبش با وجود خواسته هاي برحقشان و به دليل خصلت توتاليتر جمهوري اسلامي مجبور به دفاع مشروع گشتند و اين دفاع مشروع تا هم اكنون هم به خودي خود باقي است. 
اما چرا اسلحه؟ 
دست بردن به اسلحه را قبل از هرچيزي بايد درماهيت و خصلت رژيم توتاليتر تحليل كرد. 
در واقع مي توان سياست توتاليتر را به مجموعه ويژگي هاي مبتني بر چهار استدلال اصلي تقليل داد. استدلال هايي كه مشخصه اصلي ساختار اجتماعي ـ اقتصادي و توجيه ايدئولوژيك يك سيستم هستند:
الف) نوعي نگاه ايدئولوژي رسمي انحصارطلب و تماميت خواه بر طرد تمام ديدگاه ها و جريانات ديگري و مخالف استوار است.
ب) يك حركت و جنبش سراسري كه خواهان برابري تمام اقشار و طبقات اجتماعي است اما خود بر محوريت يك رهبريت تماميت خواه و انحصار طلب شكل گرفته است كه خصلتي اقتدار گرا هم دارد
ج) كنترل همه جانبه بر وسايل ارتباطي و ابزارهاي سركوب.
د) هدايت بوروكرايتك اقتصاد و روابط اجتماعي از طريق كنترل دولتي يا جامعه پذيري.
در چنين رژيمي به دليل كاركرد ماهوي كه دارد همه ابزارهاي ممكنه براي تغيير گفتمان رژيم به بن بست ميرسد لذا نيروي مخالف به جز اسلحه راه ديگري را در پيش رو نخواهد ديد! 
رژيم توتاليتر امكان هرگونه ديالوگ و گفت‌وگويي را با مخالفانش از ميان برداشته است و هيچ زباني جز زبان سلاح اين مونولوگ را بدل به ديالوگ نمي‌كند! 
دكتر قاسملو در اين رابطه معتقد است: "مبارزه مسلحانه حاصلِ به بن بست رسيدن گفتمان و ديالوگ با رژيم جمهوري اسلامي، به ضرورت تبديل شد!" 
2: فصل سكوت اسلحه:
مبارزات سياسي جنبش كوردستان شاخصه اي چند وجهي دارد كه مبارزه مسلحانه يكي از وجه هايش به حساب مي آيد. 
بعد از سركار آمدن دولت اصطلاحات در چهارچوب رژيم توتاليتر جمهوري اسلامي،جنبش كوردستان به دليل كم كردن ميزان خسارت جنبش و بهانه ندادن به دستگاه سركوب حاكميت تصميم به مسكوت كردن صداي اسلحه گرفت، احزاب مشاركت كننده در جنبش تا عمق خاك اقليم كوردستان عقب نشيني كرده و مبارزه ي خود را در بعدهاي مدني تعريف نمودند. سكوتي كه به فاصله ي زماني بيست ساله اي انجاميد. اما رژيم جمهوري اسلامي به دليل ماهيت توتاليتر و اقتدارگرايش به هيچ عنوان توانايي استفاده از امتياز داده شده از طرف جنبش كوردستان را نداشت،لذا از نبود راديكاليزم مسلحانه بر عليه خود، شروع به قلع و قمع تمام مخالفين اش علي الخصوص در جنبش كوردستان نمود، حاصل اين بيست سال سكوت چيزي نبود جز ترورهاي كور، تماميت خواهي بيشتر رژيم( تماميت خواهي كه با صدور انقلاب و ايدئولوژي شيعي-ايراني به مرحله اجرا در آمد) امنيتي شدن بيشتر فضاي كوردستان و همچنين سلطه بيشتر نيروهاي امنيتي بر تمام شاكله قدرت و سيستم اجرائي حاكميت. جمهوري اسلامي از سكوت نيروهاي راديكال چنان پا را فرا گذاشت كه حتي بانگ تمام شدن جنبشي در كوردستان را در بوق و كرنا كرد! در همان حال با نبود نيروهاي رهايي بخش در جغرافياي سياسي كوردستان دستگاه امنيتي حاكميت تصميم به:
الف) اسميلاسيون فرهنگي كوردستان
ب) اجير نيروهاي بومي بر عليه مردم كوردستان
ج) امنيتي كردن بيشتر فضاي كوردستان 
گرفت.
جمهوري اسلامي هر صداي ممكن را با بهانه ي امنيتي در نطفه خفه نمود. بيست سال سكوت اسلحه حاصلي نداشت جز افسارگسيختگي بيشتر توتاليتاريزم. 
3:زمان چيدن ميوه توتاليتاريزم! :
رژيم توتاليتر به دليل ماهيتي كه دارد در امنيت كيانش سعي ميكند تمام نيروهاي مخالفش را حذف نمايد، همچنين در اين امنيت شروع به گسترش مرزهاي تحت سلطه ي اش ميكند حتي مرزهايي بيرون از چهارچوب جغرافيايي خويش، در همان حال سيستم جامعه پذيري را دنيال مينمايد، رژيم توتاليتر به شدت با ابزار رسانه و همچنين آموزش اجتماعي افكار عمومي جامعه را به سوي نيازها و منافع خويش سوق ميدهد،همچنين رژيم توتاليتر با ارائه آپشنهاي خاص خود دست به معامله ديپلوماتيك با جامعه جهاني ميزند، معامله اي دو سر برد! امتياز دادن به خارج در قبال سكوت در برابر سركوب.
جمهوري اسلامي تا هم اكنون در پيش برد اين ماهيت موفق عمل نموده است!
الف) جمهوري اسلامي در اين چند سال توانسته است افكار عمومي مركز را تحت شعاع قرار دهد و مركز جغرافياي ايران را هم سو با سياستهاي سلطه آميزش قرار دهد.( براي نمونه فقط كافي است به هم انديشي طيف وسيعي از به نام اپوزسيون ايراني جمهوري اسلامي با سياستهاي جمهوري اسلامي بنگريد يا همگرايي تفكر امثال عليزاده، نگهدار و غيره... با سياستهاي سركوبگرانه جمهوري اسلامي، يا ميتوانيد حجم استقبال ايرانيان با شخصيت تروريستي به نام قاسم سليماني را در نظر بگيريد يا نگاه فراگير ايرانيان به موضوع كوردستان و هم سو بودن تفكرشان با جمهوري اسلامي)
ب) رژيم توتاليتر جمهوري اسلامي در سطح منطقه اي به دليل امنيت كيان اش توانسته است صدور انقلابش را تا مرزهاي سعودي،لبنان،فلسطين،بحرين، افغانستان، عراق، سوريه، سومالي، نيجريه و غيره به مرحله اجرا بگذارد. 
ج) جمهوري اسلامي با حل موضوع هسته اي خويش توانسته است افكار عمومي غرب را به سوي خود جلب نمايد و همچنين در قبال حل موضوع هسته اي سكوت جوامع غربي را در برابر نقص حقوق بشر به دست آورد. 
در چنين فضايي و چنين امنيتي، ساده انگارانه است انتظار داشته باشيم جمهوري اسلامي در برابر مبارزه اي صرف مدني شروع به عقب نشيني خواهد كرد. ضرورت اسلحه براي تبديل منولوگ به ديالوگ اصلي ترين هدف جنبش رهايي بخش كوردستان از مبارزه مسلحانه بايد در اين مقطع زماني باشد. يك مبارزه راديكال ميتواند هم افكار عمومي جامعه مركز را از يوغ همسان سازي توتاليتاريزم رها سازد، هم امنيت ماهوي رژيم را به چالش كشد هم در همان حال صدور انقلاب رژيم را دچار كشيدگي سياسي نمايد. 
در چنين فضايي ميتوان اميد داشت اسلحه منولوگ را به ديالوگ تبديل نمايد.



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:
+ نوشته شده: ۳ ارديبهشت ۱۳۹۹ساعت: ۰۱:۰۸:۲۱ توسط: مينيس وبلاگي در زمينه علمي آموزشي و مطالب سرگرمي از قبيل بيوگرافي داستان و حكايت و مطالب خواندني جالب ميباشد. موضوع:

قاسملو و حزب توده و بهار پراگ

قاسملو و حزب توده و بهار پراگ
ده سال قبل از انقلاب، دوران طلايي همكاري حزب دمكرات كردستان و حزب توده پايان يافته بود. از نظر رهبران حزب توده قاسملو ديگر مرتد شده بود و او را از عوامل فتنه پراگ مي دانستند!
چكسلواكي در ١٩٦٨ رئيس‌جمهوري داشت كه جرات كرده بود از شوروي سابق انتقاد كند و خواستار اصلاحات در حزب كمونيست چكسلواكي و برقراري سوسياليسم دمكراتيك شده بود.
الكساندر دوبچك كه خواستار آشتي دادن عدالت و آزادي بود نهايتا توانست 'بهار پراگ' را خلق كند اما بلافاصله مورد غضب شوروي واقع شد و چند ماه بعد، دستور حمله به چكسلواكي و بركناري دوبچك صادر شد.
قاسملو هم يكي از اعضاي اصلي حلقه فكري دوبچك بود. او كه در دانشگاه پراگ اقتصاد سوسياليستي را تدريس مي كرد، به مانند دوبچك متوجه نواقص بلوك شرق شده بود و آن زمان جزو چهره‌هاي آكادميك منتقد واصلاح‌طلب محسوب مي شد.
با بر كناري دوبچك، قاسملو هم از دانشگاه پراگ - و كلا از چكسلواكي - اخراج شد و همزمان دستگاه تبليغاتي حزب توده با تمام توان به تخريب او پرداخت.
ده سال بعد، در پي انقلاب ايران، حزب توده جايگاه دكتر قاسملو را در كردستان تاب نياورد و از همان آغاز، سياست تضعيف حزب دمكرات را در پيش گرفت.
در نهايت در فروردين ٥٩ موفق شد با شعار مبارزه مسالمت آميز و همراهي منتقدانه با جمهوري اسلامي، انشعابي ايجاد كند و ضربه اي بر پيكر حزب دمكرات وارد كند.
دو سال بعد، نه حزب توده و نه انشعابي ها هيچكدام نتوانستند در چهارچوب جمهوري اسلامي به خواسته هايشان برسند بلكه آنها هم سركوب شدند. علي رغم اثرات زيانبار آن انشعاب، حقانيت حزب دمكرات و مواضع دكتر قاسملو براي مردم كردستان بيش از پيش ثابت شد.
بخشي از انشعابيون بعدها مجدداً به حزب دمكرات بازگشتند



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:
+ نوشته شده: ۳ ارديبهشت ۱۳۹۹ساعت: ۰۱:۰۸:۲۰ توسط: مينيس وبلاگي در زمينه علمي آموزشي و مطالب سرگرمي از قبيل بيوگرافي داستان و حكايت و مطالب خواندني جالب ميباشد. موضوع:

حق تعيين سرنوشت از ديدگاه‌ جهانيان

 

مجمع عمومي سازمان ملل  در عهدنامه ي شماره 421 چهارم دسامبر  سال 1950 به تحقق حق تعين سرنوشت براي تمامي  ملت ها به عنوان يك

 حق انساني  و اصولي اشاره كرده و از شوراي اقتصادي  و اجتماعي  حقوق بشر  خواسته  است كه در اين مورد پيگيري هاي لازم را به عمل اورد.همچنين در معاهده ي شماره 545 پنجم فوريه  سال 1952 مساله ي گنجانيدن  حق تعيين سرنوشت  تمامي ملل را جهت تثبيت اصول عهدنامه بين المللي  حقوق بشر  به تصويب  رسانده است . اين بند تمامي  دولت ها را براي گام برداشتن  جهت تحقق حقوق نامبرده  همگام با  اهداف  و ارمانهاي  سازمان ملل و معاهده ي 637شانزدهم دسامبر 1952 تشويق مي نمايد. از اين رو معاهده ي 1514 چهاردهم دسامبر 1960 دوره پنجم مجمع عمومي  اهميت فوق العاده اي پيدا ميكند . زيرا در ان به حق تعيين  سرنوشت  و ملت هاي  مستعمره  اشاره گرديده  و برلزوم پايان  دادن فوري   و بدونه قيد و شرط به استعمار  و اشغال سرزمين هاي در هر نوع  ان اصرار شده است  و مجمع عمومي در مقدمه ي اعلام  اين قطعنامه بر لزوم تامين شرايط  و لازم جهت  ايجاد ارامش  رفاه  و ارتباط  دوستانه  در عين حال احترام  به تعيين حق سرنوشت  ملت ها  بدون هيچ تبعيضي  از نظر نژادي  جنسي  زباني  مذهبي  تاكيد كرده  و افزوده است كه تمامي ملت ها  به طور كامل  و مطلق حق دارند  براي حاكميت سرزمين و وطن خود همچنين كشور  واحد تلاش نمايند.در سال1966سازمان ملل متحد  دو قطعنامه  را به تصويب رساند كه در سال 1976تمامي دولت ها در برابر ان متعهد شده اند. اين قطعنامه زاده و برايند قطعنامه ي71-545پنجمفوريه 1952مجمع عمومي اين سازمان بوده و شامل قطعنامه ي  بين المللي  حقوقي و مدني و سياسي و همچنين قتعنامه ي بين المللي  حق اقتصادي  اجتماعي  و فرهنگي مي شوند . در بند اول هردو قطعنامه ي نامبرده  حق تعيين سرنوشت از اعتبار و اهميت جهاني برخوردار بوده و به شرحي كه ذيلا اشاره گرديده است توضيح داده شده است:

 

1-     حق سرنوشت  حق تمامي ملت هاست لذا ملت ها حق دارند  ازادانه ساختار  رژيم سياسي حود را طبق اين تعابير اصول توسعه ي اقتصادي اجتماعي وفرهنگيشان قرار دهند.

2-     ملت ها جهت رسيدن  به اهداف خود بدونه هيچ قاعده ي از پيش تعيين شده  و بدون اينكه سازمان هاي همكاري اقتصادي  و بين المللي  هيچ گونه  محدوديتي  برانها تحكيل كنند و با تكيه به اصول صلح و قوانين بين المللي مي توانند به شيوه ي ازادانه از منابع  و ثروت  طبيعي  خود بهرمندشده  ودر هيچ شرايطي ملت ها نبايد از كمك و ياري ديگران محروم شوند.

3-     دولت ها عضو اين پيمان  انهايي كه در برابر اداره سرزمين هاي غير مستقل و سرزمين هاي تحت كفالت مسئول اند بايد اساس جوهر  و برنامه هاي سازمان ملل براي عملي كردن پرژه ي حق تعيين سرنوشت  و احترام  به حقوق  تعيين شده تلاش نمايند.

علاوه براين قطعنامه شماره 2625اول اكتبر 1970مجمع عمومي داراي اهميت زيادي  است .قطتعنامه مذكور  به ارتباط دوستانه ي بيت دولت ها  اشاره كرده  و اظهار مي دارد (تمامي ملت ها حق دارند  سرنوشت خود را تعيين كرده  و تمامي جهانيان  بايد به اين حق احترام بگذارند ) لذا حق تعيين سرنوشت تنها شامل (موارد كلاسيكي) از جمله ملت هاي مبارزو ازادي خواه كه براي ازادي از سلطه بيگانه  و استعمار تلاش مي كنند  نمي شود بلكه ان دسته  از ملل  را  نيز شامل مي شود  كه بر عليه نژادپرستان  ستمگران  وچپاولگران  منابع  خود مبارزه ميكنند چرا كه ملتي كه در سرزميني كه زندگي ميكند صاحب اموال  و منابع انجا نيز هست . طبق اين معيار  حق تعيين سرنوشت  در ساز كارهاي بين المللي داراي چندين شكل  و سيماي مختلف  بوده  و حقوق مشمول  در اين طرح  بدين شيوه  متجلي مي شود:

 

1-     تقسيم هر سرزميني بايد با مشورت  و راي مردم ان سرزمين صورت بگيرد . ( در ايران ملت كرد ، بلوچ ، تركمن ، عرب ، آذربايجانيها بوسيله‌ حكومتهاي ايراني تقسيم شده‌ اند )

2-     هر ملتي حق دارد رژيم سياسي خود را تعيين كند

3-     ملت بايد  از هرگونه  دخالت  خارجي در امان باشد

4-     ملت بايد  از سلطه قدرتي  كه به ان ستم ميكند رهايي يابد.

 

 

سال 1975بيانيه  ي اختتاميه ي كنفرانس هلسينكي در فينلاند  مصرانه  پشتيباني خود را از  اين كه  حق تعيين سرنوشت تنها عكس العملي در برابر  استعمار  ملت ها نبوده  بلكه حق تمامي ملت ها جهت تعيين سرنوشت  و انتخاب رژيم هاي داخلي  و ارتباط  با دولت ها  خارجي  مي باشد  اعلام داشت  به همين دليل بيانيه ي كنفرانس هلسينكي  به خاصيت  و هميشگي حق تعيين سر نوشت يعني حق ملت ها براي ماندن  و اعمال خواسته هاي خود  اشاره كرده است  همچنين هرگونه اعتراضي عليه  اين نوع برداشت  از حق تعيين سرنوشت با تكيه  بر اصل هشتم بيانيه ي كنفرانس  رد خواهد شد.  از اين رو اعلاميه هاي  پاياني كنفرانس به عنوان اعلاميه اي قانوني  و حقوقي شناخته شده و برنامه هاي  راهنماي روابط  بين دولت ها ي شركت كننده  در كنفرانس داده شد. به علاوه سند قابل اهميت ديگري وجود دارد كه داراي محتواي روحي سياسي  است  و ان هم اعلاميه ي جهاني سال1976حقوق ملت ها در الجزيره است اگرچه اين اعلاميه  قنونا  دولت ها  را ملتزم نمي كند اما نقظه نظر حقوق بشر  ونيز حقوق ملت ها سندي اساسي  و كامل مي باشد.

 

 

1-     حق تعيين سرنوشت براي تمامي ملت ها

2-     احترام به اصول هويت فرهنگي

3-     حفظ سرزمين

4-     حفظ ملت ها در برابر هرگونه ظلم  و تجاوز و نسل كشي

5-     حق هميشگي رعايت حق تعيين سرنوشت

6-     حق ازادي ملت  ها  از هرگونه  ستم و تحت سلطه بودن

 

 

 در پايان اشاره‌ ميشود

 

به هرحال ملت هاي يوجود دارند كه در بعضي  از شرايط تاريخي به دولتي الحاق شده اندحال چه دولت مذكور  پيش از الحاق ملت ياد شده وجود داشته يا بعد از ان هم پديد امده باشد  در نتيجه يا ملت  يا ملت هاي الحاق شده حق تعيين سرنوشت  خود را هم در حوزه هاي داخلي  و هم در حوزه هاي خارجي از دست  مي دهند  در هر مرحله اي كه  اين ملت ها  خواسته باشند  به حق تعيين سر نوشت  خود تحقق بخشنذ موانعي  بر سر راهشان قرار گرقته  است  راه  را بر انها سد كرده و به احترام گذاشتن  به حاكميت  دولت هاي  حاكم  بر خود ملتزم شده اند  در چنين شرايطي  لازم است كه جامعه ي بين المللي براي احترام  و حفظ  و قوانين و اهداف  پيمان نامه هاي سازمام ملل  جهت تامين حق تعيين سرنوشت  ملت ها  فعاليت ساز  و كارهاي خود را توسعه  دهد  زيرا  كه حق تعيين سرنوشت  علاوه  برا اينكه در قوانين بين المللي  معاصر مورد اشاره  قرار گرفته  است  تحقق اين مساله عامل اساسي براي ايجاد  امنيت  و صلح جهاني  مي باشد  و اين همان اهدافي است كه سازمان ملل متحد نيز در راستاي  ان تاسيس گرديده  است

 



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:
+ نوشته شده: ۳ ارديبهشت ۱۳۹۹ساعت: ۰۱:۰۸:۲۰ توسط: مينيس وبلاگي در زمينه علمي آموزشي و مطالب سرگرمي از قبيل بيوگرافي داستان و حكايت و مطالب خواندني جالب ميباشد. موضوع:

جگونه‌گي بوجود امدن مركزگرايي در ايران

 توضيحي در جگونه‌گي بوجود امدن مركزگرايي در ايران و فرهنگ شدن اين مركزگرايي در مناطق فارس نشين

در اين مطلب به‌ فرايند بوجود امدن اين باور در ميان احزاب سياسي  و گروه‌هاي انزمان به‌ طور خلاصه‌ پرداخته‌‌ ميشود


 اين گروهها از چهار حزب سياسي تشكيل مي‌شدند:محافظه كاران از حزبي با اسم بي مسماي حزب اصلاح طلبان، اصلاح طلبان از حزب تجدد، راديكالها از حزب سوسياليست، و انقلابيون از حزب كمونيست

از جمله برنامه‌هاي حزب تجدد ترويج زبان فارسي به جاي زبانهاي محلي در سراسر كشور بود. سه روزنامه بانفوذ آرمانهاي كلي اصلاح طلبان را تبليغ مي‌كرد: ايرانشهر كه حسين كاظم زاده ديپلمات سابق سفارت ايران در لندن، حامي ادوارد براون، و برادر دمكراتي برجسته كه خياباني از تبريز تبعيد اش كرده بود؛ از ۱۳۰۱ تا ۱۳۰۶ در برلين انتشار مي‌داد. فرنگستان كه مشفق كاظمي عضو جوان هيات ديپلماتيك از ۱۳۰۳ تا ۱۳۰۵ در آلمان منتشر مي‌كرد. وآينده كه دكتر محمود افشار يزدي استاد علوم سياسي در تحصيلكرده اروپا در سال ۱۳۰۴ در تهران بنياد گذاشت.ايرانشهر گرچه در برلين انتشار مي‌يافت، تقريباً در چهل شهر ايران پخش مي‌شد، موضع مجله در تراز موضوعاتي كه مطرح مي‌كرد، آشكار بود در اين نوشته‌ بخشي از ايدولوژي اين گروه‌ را ميتوان به‌ خوبي مشاهده‌ كرد


در اين بخش ميتوان بخشي از سياستهاي ان احزاب  و گره‌هاي به‌ اسطلاح مترقي انزمان كه‌ در مجله‌ فرهنگستان بچاپ ميرسيده‌ است را ميتواند مشاهده‌ كنيد


نخستين مقاله مجله اظهار داشته‌ است كه ايران خود را از استبداد سلطنتي رهانيده‌است اما اكنون به ديكتاتور انقلابي (همچون


 موسوليني) نياز دارد كه توده‌هاي ناآگاه را به زور از چنگ روحانيت خرافاتي برهاند. فقط اوست كه مي‌تواند نگرشي نوين، مردمي متجدد، و ملتي متجدد به وجود آورد. ايده آل يا مطلوب اجتماعي ما حفظ و تكميل وحدت ملي ايران است... (كه موجب تشكيل امپراطوري و ملت بزرگ آلمان، ايتاليا و ... شد) مقصود ما از وحدت ملي ايران وحدت سياسي، اخلاقي، و اجتماعي مردمي است كه در ايران اقامت دارند.


اين بيان شامل دو مفهوم ديگر است كه عبارت است از حفظ استقلال سياسي و تماميت ارضي ايران باشد. اما منظور از كامل كردن وحدت ملي اين است كه در تمام مملكت زبان فارسي عموميت يابد، اختلافات محلي از حيث لباس، اخلاق و غيره محو شود، و ملوك الطوايفي كاملاً از بين برود. كرد و لر و قشقايي و عرب و تركمن و غيره با هم فرق نداشته، هر يك به لباسي ملبس و به زباني متكلم نباشند ...


به عقيده ما تا در ايران وحدت ملي از حيث زبان، اخلاق، لباس، و غيره حاصل نشود هر لحظه براي استقلال سياسي و تماميت ارضي ما احتمال خطر مي‌باشد. اگر ما نتوانيم همه نواحي و طوايف مختلفي را كه در ايران سكني دارند يكنواخت نماييم، يعني همه را به تمام معني ايراني كنيم، آينده تاريكي در جلو ماست.


آنها كه به تاريخ ايران علاقه دارند، آنها كه به زبان فارسي و ادبيات آن تعلق خاطر دارند، آنها كه به  مذهب شيعه علاقمند هستند بايد بدانند كه اگر رشته وحدت اين مملكت از هم گسيخته شود هيچ باقي نخواهد ماند. پس همه بايد يكدل و يك صدا بخواهيم و كوشش كنيم كه زبان فارسي در تمام نقاط ايران عموميت پيدا كند و به تدريج جاي زبانهاي بيگانه را بگيرد. (زبان بيگاه‌ همان زبانهاي كردي، بلوچي، لردي، تركمني ، تالشي، مازندراني، تركي، ازري، عربي و   بطور كل زبانهايي است كه‌ درايران تكلم ميشده‌ است) اين كار ميسر نمي‌شود مگر به وسيله تاسيس مدارس ابتدايي در همه جا، وضع قانون تعليم عمومي اجباري و مجاني و فراهم آوردن وسايل اجراي آن، تدريس زبان فارسي و تاريخ ايران ( در اينجا منظور اين بوده‌ است كه‌ تاريخ ملتهاي ايراني را كمرنگ و تاريخ سازي به‌ نام ملت ايران كه‌ همه‌ فارس زبان هستند درست شود  بعضيها معتقدند كه‌ در اين دوران تخت جمشيد را بنا نهادنند) در تمام مملكت چاره اصلي و قطعي است ولي بعضي طرق ديگر هم كه در درجه دوم اهميت هستند به خاطر ما مي‌رسد و در شماره‌هاي آينده شرح خواهيم داد


.


مثلاً بايد به وسيله ساختن راههاي آهن روابط ارزان سريع ميان نقاط مختلف مملكت دائر نمود تا مردم شمال و جنوب، مشرق و مغرب بيشتر به هم آميخته شوند، بايد هزارها كتاب و رساله دلنشين و كم بها به زبان فارسي در تمام مملكت به خصوص آذربايجان و خوزستان منتشر نود. بايد كم كم وسيه انتشار روزنامه‌هاي كوچك ارزان قيمت محلي به زبان ملي در نقاط دوردست مملكت فراهم آورد. تمام اينها محتاج به كمك دولت است و بايد از روي نقشه منظمي باشد. مي توان بعضي ايلات فارسي زبان را به نواحي بيگانه فرستاد و در آنجا ده نشين كرد و در عوض ايلات بيگانه زبان آن نقاط را به جاي آنها به نواحي فارسي زبان كوچ داد و ساكن نموداسامي جغرافيايي را كه به زبانهاي خارجي و يادگار تاخت و تاز چنگيز و تيمور است به اسامي فارسي تبديل كرد. 


 

 



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:
+ نوشته شده: ۳ ارديبهشت ۱۳۹۹ساعت: ۰۱:۰۸:۱۹ توسط: مينيس وبلاگي در زمينه علمي آموزشي و مطالب سرگرمي از قبيل بيوگرافي داستان و حكايت و مطالب خواندني جالب ميباشد. موضوع:

تاريخ دروغين و اسناد بجامانده سلسله‌ ‌ هخامنشێ

تاريخ دروغين و اسناد بجامانده سلسله‌ ‌ هخامنشێ

در مقدمه­اي كه رلف نارمن شارپ بر كتاب "فرمانهاي شاهنشاهان هخامنشي"[1] نوشته است، مي­خوانيم كه با سقوط امپراتوري هخامنشي الفباي پارسي باستان از ياد رفته و فراموش شده (ص.1). نيز مي­دانيم كه در ابتداي سر كار آمدن اين سلسله پادشاهي خط و زبان عيلامي به كار مي­رفته كه اصلاً يك زبان ­هند و اروپايي نيست. تازه از زمان اردشير دراز دست به بعد، يعني از سال 458 ق.م، يا به عبارتي از دهمين سال سلطنت 41 ساله اردشير دراز دست بوده كه اين زبان ديگر به كار نرفته است.[2]


پادشاهلان اين سلسله براي نوشتن فرمانها و نامه­هاي رسمي از زبان آرامي بهره مي­گرفتند. اين امر خود گوياي اين است كه زباني كه به زبان پارسي باستان مشهور است به هيچ وجهي فرهنگ غالبي در منطقه نبوده و بيشتر مردم اصلاً اين زبان را نمي­دانستند و اين امر گواهي است بر غريبه بودن هخامنيشيان در اين منطقه.


سؤال مهمي كه در اين ميان مطرح است، اين است كه چرا اين خط و زبان بعد از فروپاشي امپراتوري به فراموشي سپرده شده است؟ چرا در زمان امپراتوري اشكاني كسي ديگر به زبان پارسي باستان صحبت نمي­كند؟ به اين زبان چيزي نمي­نويسد؟ چرا در مورد زبان دوره اشكانيان تا اين حد گنگ و بريده بريده حرف زده مي­شود؟ به عنوان مثال به دو منبع اينترنتي زير مراجعه كنيد[3]. دايرةالمعارف اينترنتي ويكي­پيديا دو خصلت را براي زبان اشكانيان برمي­شمرد: اول اينكه، الفبا، الفباي آرامي بوده است، و دوم اينكه، اين زبان و نوشتار آكنده است از كلمات آرامي به صورت پيكتوگراف. يعني كلمات را آرامي مي­نوشتند و پارتي مي­خواندند. اين نوع كلمات را بهار در سبك­شناسي خود هزوراش ناميده است. يعني براي اينكه بنويسند گوشت، كلمه آرامي را مي­نوشتند، و به پارتي مي­خواندند. من نمي­دانم كه اگر كلمه آرامي است، و ما مي­توانيم آن را آرامي بخوانيم از كجا مي­دانيم كه آنها آن را پارتي مي­خواندند؟ خود اين امر نشان مي­دهد كه الفباي زباني كه به پارسي باستان مشهور است، الفباي قدرتمندي نبوده. الفباي ميخي براي نوشتن بسيار ناكارآمد و بسيار سخت است. دوم اينكه، به نظر من مي­رسد كه اطلاعات ما د رمورد خط و زبان پارتي آنقدر كم است كه مجبوريم داستان سازي كنيم. مي­دانيم كه در زمان اشكانيان زبان رسمي و دولتي يوناني بوده و روي تمام سكه­ها هم به زبان يوناني مي­نوشتند.


براي اينكه دليلي اين امر را بفهميم بياييم تاريخ هخامنيشيان را كه ادعا مي­شود يكي از بنيانگذاران تمدن جهاني هستند بررسي كنيم.


بررسي تحليلي كتيبه بيستون


غالباً كتيبه بيستون يكي از نمادهاي تمدن بزرگ ايرانيان دانسته مي­شود. ببينيم كه خود اين كتيبه چه مي­گويد. در ابتداي اين كتيبه مي­بينيم كه داريوش هم مانند ساير پادشاهان منطقه خود را از دودماني اصيل و از ديرگاه شاه مي­خواند. او نامي از چند كس مي­برد و آنها را اجداد خود معرفي مي­كند. اين افراداز اين قبيل هستند: ويشتاسپ، پدر وي ارشام، پدر او آريارمن، پدرش پيش پيش، پدر چيش­پيش هخامنش، (ستون اول، بند دوم). از اين پنج تن در مورد سه تن هنوز شواهد تاريخي قطعي مبني بر اينكه پادشاه بوده­اند وجود ندارد جز چند كتيبه كه در اصالت آنها شك و ترديدهاي فراواني هست. در اين مورد در ادامه صحبت خواهيم كرد. اين سه تن هخامنش، آريارمن و ارشام هستند. او در بند چهارم همين ستون مي­گويد كه هشت تن از خاندان او قبلاً پادشاه بوده­اند. او در اين ليست پادشاهان كوروش را به صراحت پادشاه نمي­نامد، بلكه او را در سايه كمبوجيه قرار مي­دهد. "كمبوجيه نام، پسر كوروش از تخمه ما، او اينجا شاه بود." (ستون اول، بند دهم) او از كمبوجيه نام مي­برد اما هيچ اشاره­اي به كوروش اول و كمبوجيه اول كه قبل از وي شاه بودند نمي­كند. اگر حرف داريوش را راست بدانيم و بپذيريم كه قبل از وي 8 تن در پادشاه بوده­اند، نام اينان از اين قرار خواهد بود: هخامنش، آريارمن، ارشام، چيش­پيش، كوروش اول، كمبوجيه اول، كوروش دوم و كمبوجيه دوم. البته در اين مدت شخص ديگري پادشاهي را به دست گرفته است كه داريوش او را گئومات يا همان بردياي دروغين مي­نامد. با اين حساب تعداد پادشاهان قبل از داريوش واقعاً به هشت عدد خواهد رسيد. اما او از كوروش و كمبوجيه فقط به طور سطحي نام مي­برد، و نامي هم از كوروش و كمبوجيه اول نبرده است، در عوض نام كسي را مي­برد كه در ليست پادشاهان قرار ندارد؛ ويستاسپ. در بند شانزده ستون دوم از قول داريوش مي­خوانيم كه مردم پارت و گرگان نافرمان شده­اند و پدرش ويشتاسپ اين شورش را سركوب مي­كند. اما داريوش توضيح نمي­دهد كه پدرش كي و كجا پادشاه بوده است. از طرفي چطور است كه اين پادشاه در زماني كه هنوز زنده است، پسرش به مقام پادشاهي رسيده است؟ او در بند سوم ستون اول مي­گويد "بدان جهت ما هخامنشي خوانده مي­شويم (كه) از ديرگاهان اصيل هستيم، از ديرگاهان تخمه ما شاه بودند." از سه تني كه در مورد شاه بودن آنها ترديدهاي فراواني وجود دارد كه بگذريم، مي­بينيم كه سه تن ديگر از پادشهان اين سلسله، چيش­پيش، كوروش اول و كمبوجيه اول، خود را شاه انشان ناميده­اند، يعني اينان فقط حاكمان منطقه­اي هستند و تا زمان كوروش دوم كه خود را در منشوري كه در بين ملي­گرايان فارس به منشور حقوق بشر كوروش مشهور است، خود را پادشاه سومر و اكد مي­خواند، كسي از اين سلسله پادشاه بزرگي نبوده، بلكه صرفاً يك حاكم يا خان محلي بوده است. "شاه سومر و اكد" عنواني بود كه هر پادشاه بزرگي در اين منطقه خود را به آن نام مي­خواند. تا زمان داريوش كه امپراتوري بزرگي را بنيانگذاري مي­كند، كسي با غير از اين عنوان پادشاه بزرگي محسوب نمي­شده است. كسي نمي­تواند ادعا كند كه داريوش از ذكر نام كورورش و كمبوجيه هم كوروش اول و هم كورورش دوم و نيز هر دو كمبوجيه اول و دوم را مد نظر داشته است. براي اينكه او در ادامه همان بند دهم كه قبلاً قسمتي از آن را ذكر كردم، مي­افزايد "همان كمبوجيه را برادري بود، بردي نام، از يك مادر (و) يك پدر با كمبوجيه." خوب از اين عبارت مي­فهميم كه منظور داريوش دقيقاً همان كوروش و كمبوجيه دوم بوده است. در ثاني مي­فهميم كه چند همسري مدتها قبل از اسلام در فرهنگ ايرانيان وجود داشته است. لااقل پادشاهان به راحتي بر اين امر اعتراف كي­كردند و مانند فرهنگ روميان باستان داشتن چند همسر در ميان پارسيان باستان عيب و عار نبوده است. قابل توجه بسياري كه اين رسم را رسمي عربي مي­دانند كه بعد از هجوم اسلام به ايران در اين منطقه رواج يافته است.


داريوش در مورد ماجراي مرگ كمبوجيه تنها يك جمله گذرا مي­گويد "پس از آن كمبوجيه به دست خود مرد." (انتهاي بند 11 از ستون اول)در بند پنجم ستون اول داريوش ادعا مي­كند كه به خواست اهورامزدا شاه شده است. اين جمله­اي است كه داريوش بارها و بارها تكرار كرده است. او در بند ششم نواحي تحت كنترل خود را برمي­شمارد. در ترجمه رلف نارمن شارپ آمده است "اين است كشورهايي كه از آن من شدند." (ابتداي ستون اول، بند ششم) بعد نام تمام اين نواحي را ذكر مي­كند، و در انتهاي اين بند تعداد آنها را بيست و سه تا اعلان مي­كند. "جمعاً 23 كشور." اما به نظر من اين ترجمه چندان دقيق نيست. البته منظورم اين نيست كه بر روي انتخاب واژگان خورده­گيري كنم. تنها چيزي كه مي­خواهم بگويم اين است كه نبايد اين كلمه را به سبك و سياق امروزين فهميد. امروزه "كشور" نام واحدي سياسي است كه در آن چيزي به نام حقوق شهروندي براي مردم وجود دارد، اما در زمان داريوش چنين نبوده است. لذا بهتر از كلمه "دهياو" را به قلمرو ترجمه كنيم نه كشور. اگر اين متن را به اين صورت بفهميم آن وقت مي­بينيم كه داريوش پادشاهان زيادي را شكست داده و قلمرو آنها را به خاك خود ضميمه كرده است. در بند هفتم ستون اول مي­بينيم كه داريوش ادعا مي­كند كه اين كشورها فرمنبردار او بوده و هرچه كه او مي­گفته مي­كرده­اند. در بند هشتم او مي­گويد "در اين كشورها [و به تعبير بهتر قلمروها] مردي كه وفادار بود او را خوب نواختم. آنكه بي­وفا بود او را سخت كيفر دادم."


او مي­گويد كه خيلي تلاش كرده است تا گئومات خاندانش را برنيندازد. (ستون اول، بند چهاردهم) از بند شانزده او شروع مي­كند به برشمردن شورشهايي كه بر عليه او برپا شده است. بعد از اينكه گئومات را مي­كشد در هر طرف آشوبي برپا مي­شود.


آثرين در خوزستان برمي­خيزد. نديت بئير در بابل. (ستون اول، بند شانزدهم) آثرين را نزد داريوش آورده و وي اين مرد نافرمان را مي­كشد. (ستون اول، بند هفدهم)


نديت بئير هم به گفته داريوش مردم را فريفته و خود را بخت­النصر، فرزند نبونئيد، خوانده بود. (همان) داريوش او را هم مي­كشد. (ستون دوم، بند اول)

داريوش مي­گويد كه در زماني كه در بابل بوده، اين مردمان برعليه او شورش مي­كنند: پارس، خوزستان، ماد، آشور، مصر، پارت، مرو، ثتگوش، سكائيه. (ستون دوم، بند دوم) اگر كسي اندكي تاريخ و جغرافياي سياسي امپراتوري پارس را در آن زمان بداند، خواهد فهميد كه اين مردمان در واقع مردم تمام قلمرو مورد مدعاي داريوش هستند. همه آنها به تحريك افرادي كه داريوش آنها را دروغگو و فريبكار مي­داند برعليه وي شورش مي­كنند. آيا واقعاً اينها شورشي كرده­اند؟ داريوش كه هنوز سلطنت خود را تثبيت نكرده است تا آنها شورش كرده باشند. اما در برابر كسي كه خود را ذاتاً و اصالتاً از تخمه پادشاهان مي­داند هر گونه ادعاي استقلالي شورش محسوب مي­شود.


مرتي­يا در خوزستان خود را شاه مي­خواند (ستون دوم، بند سوم) و مردم آنجا از ترس داريوش او را مي­كشند. (ستون دوم، بند چهارم)


يك مرد مادي به نام فرورتيش خود را در ماد شاه مي­خواند. (ستون دوم، بند پنجم) جنگ با وي تا به ارمنستان كشيده مي­شود، و در نهايت فرورتيش شكست مي­خورد و داريوش بيني، گوش و زبان او را بريده، چشم­اش را در آورده، و او را كتف بسته جلوي كاخ وي نگه مي­دارند تا درس عبرتي باشد براي همه نافرمانان. بعد هم او را در همدان دار مي­زند و براي اينكه درس خوبي به همه داده باشد، تمام ياران برجسته او را هم در دژ همدان به دار مي­آويزد. (ستون دوم، بند سيزدهم)


چي­ثرتخم در سگارتيه، خود را از نوادگان هوخشتر مي­خواند. داريوش او را هم گرفته و بيني و گوش او را بريده و يك چشم او را كنده و كتف بسته جلوي در كاخ خود نگه مي­دارد و در نهايت وي را اربل [كه شايد همان شهر اربيل امروز باشد] دار مي­زند. (ستون دوم، بند چهاردهم)


آنگاه پارت و گرگان به گفته داريوش سر به شورش برمي­دارند و خود را از آن فرورتيش مي­خوانند. داريوش پدر خود، ويشتاسپ، را مأمور سركوب اين شورش مي­كند. (ستون دوم، بند شانزدهم) اين شورش هم سركوب شده و اين قلمرو هم به قلمرو داريوش ضميمه مي­شود. (ستون سوم، بند اول و دوم)


فراد در مرو سر برمي­كشد، و داريوش اين شورش را هم سركوب مي­كند. (ستون سوم، بندهاي سوم و چهارم)


وهيزدات پارسي در پارس شورش برپا مي­كند، و به گفته داريوش خود را برديا، فرزند كوروش مي­خواند. (ستون سوم، بند پنجم) داريوش او و سپاهيانش را در پارس دار مي­زند.(ستون سوم، بند هشتم)


اين بار زماني كه در ماد و پارس است بابليان براي دومين بار نافرماني مي­كنند. ارخ خود را فرزند نبونئيد مي­خواند، و به گفته داريوش او دروغگو بوده است. و با اين تحريك مردم بابل نافرمان مي­شوند. (ستون سوم، بند چهاردهم) به فرمان داريوش ارخ و همراهان او در بابل به دار آويخته مي­شوند. (ستون سوم، بند پانزدهم)


داريوش مي­گويد كه تمام اين جنگها و گريزها در همان سال اول رخ داده است. (ستون چهارم، بند اول) او افتخار مي­كند كه در اين جنگها 9 پادشاه نامبرده فوق را اسير كرده است. او دوباره در بند دوم ستون چهارم يكي يكي آنها را نام برده و همه آنها را دروغگو مي­خواند. حال معلوم شد كه دروغگويي، بي­وفايي و خيانت به چه معناست. او علت پيروزي خود را دائماً حمايت اهورامزدا اعلان مي­كند. اين افراد دروغ گفته­اند اهورامزدا آنها را به وي سپرده است تا او هر طوريكه صلاح مي­داند با آنها رفتار كند. به عنوان مثال (ستون چهارم، بند چهارم)


داريوش به جانشينان خود اندرز مي­دهد كه شيوه او را به كار برند و نافرمان را كيفر دهند و فرمانبردار را پاداش. (ستون چهارم، بند پنجم)


داريوش ادعاي خود را تكرار مي­كند كه همه اينها را در همان يكسال انجام داده. او مي­گويد: "اين (است) آنچه من كردم. بخواست اهورامزدا در همان يك سال كردم. تو كه از اين پس اين نبشته را خواهي خواند، آنچه بوسيله من كرده شد ترا باور شود. مبادا آن را دروغ بپنداري." (ستون چهارم، بند ششم) او بندهاي ششم، هفتم ، هشتم و دهم اصرار دارد كه اينها را باور كنيم و دروغ نپنداريم. در بند هشتم از ستون چهارم حرف جالب توجهي مي­زند:


بخواست اهورامزدا و خودم بسيار (چيزهاي) ديگر كرده شد (كه) آن در اين نبشته نوشته نشده است. بآن جهت نوشته نشد، مبادا آنكه از اين پس اين نبشته را بخواند آنچه بوسيله من كرده شد، در ديده او بسيار آيد (و) اين او را باور نيايد، دروغ بپندارد.


پس نتيجه منطقي اين حرف اين است ميزان جنگها و كشتارها بيشتر از اينها بوده است. او سپس ادعا مي­كند كه شاهان پيشين هيچ كدام چنين دستاوردهايي نداشته­اند. (ستون چهارم، بند نهم) در بندهاي دهم و يازدهم ستون چهارم او هشدار مي­دهد كه اين نوشته­ها را نبايد پنهان بداريم. در بند دهم او در حق كساني كه اين نوشته­ها را براي ديگران بازگو مي­كنند دعاي خير كرده و در بند يازدهم بر كساني كه اين نوشته­ها را مخفي مي­كنند نفرين و لعنت مي­فرستد؛ "اگر اين گزارش را پنهان بداري، بمردم نگويي، اهورامزدا دشمن تو باشد و ترا دودمان نباشد." (ستون چهارم، بند دهم) در بندهاي پانزدهم، شانزدهم و هفدهم همين عبارات را تكرار مي­كند. چرا بايد اين نوشته­ها اين همه ارزش داشته باشند؟ با توجه به محتواي اين نوشته­ها مي­توان با حدسي قريب به يقين گفت كه هدف او ايجاد رعب و وحشت در برابر هر نوع نافرماني در برابر خود است.


دوباره در بند دوازده از ستون چهارم تكرار مي­كند كه اينها را تماماً در همان سال اول پادشاهي خود انجام داده است. در بند سيزده از ستون چهارم او مي­گويد كه اهورامزدا و خدايان ديگر او را ياري كرده­اند چون دروغگو و درازدست، يعني متجاوز نبوده است، نه او و نه دودمان او. او در اين بند ادعا مي­كند كه با همه با انصاف رفتار كرده است.


در بند بيستم عبارتي آمده است كه بايد به دقت مورد بررسي قرار گيرد. در ابتدا نوشتار اصلي را با آوانويسي فارسي ذكر مي­كنم:


وَشنا: اورمزد آهَ: ئي يَم: ديپي مَ ئيي: ت يام: اَدَم: اَكُونَ وَم: پَتي شَم: آري يا: آهَ: اُتا: پَ وَست آيا: اُتا .....


اين بند توسط رلف نارمن شارپ به اين صورت ترجمه شده است:


به خواست اهورا مزدا اين نبشته من (است) كه من كردم. بعلاوه به (زبان) آريايي بود، هم روي لوح و هم ... (ابتداي بند بيستم ستون چهارم)


حال بياييم ببينيم كه اين نوشته به چه معناست:


وَشنا: به خواست،


اورزمزد آهَ: همان اهورامزدا است در حالت فاعلي،


ئي يَم: ضمير اشاره "اين" در حالت فاعلي. در واقع به معناي "اين است"،


ديپي مَ ئيي: اين كلمه در واقع اين است: "ديپي­م مَ ئيي"، كه در آن "ديپي­م" به معناي نوشته يا كتيبه و "مَ ئيي" ضمير شخصي متصل "من" است. كه در مجموع به معناي "نوشته من" است،


ت يام: در اينجا به معناي "كه".


اَدَم: من، امروزه در زباني كردي با ديالكت باديناني از كلمه "از" يا "ازم" به معناي "من" استفاده مي­شود،


اَكُونَ وَم: كردم،


پَتي شَم: اين كلمه را نارمن شارپ به "بعلاوه" ترجمه كرده است. ببينيم چه رخ داده است. اين كلمه كلاً سه بار در اين كتيبه آمده است. تنها و تنها در بند ببيستم از ستون چهارم. دو بار به همين فرم و يك بار به فرم "پَتي شَمَ ئيي". اين فرم دوم را نارمن شارپ همان قيد "بعلاوه" مي­داند كه "با ضمير متصل اول شخص مفرد در حالت اضافه و با حذف يك "مَ" باز به همان معناست. اگر يك "مَ" حذف شده باشد، آنگاه حالت اصلي كلمه به اين فرم خواهد بود: "پَتي شَم مَ ئيي". كه در آن "مَ ئيي" هم ضمير متصل حالت اضافه است و هم حالت مفعولي صريح. معلوم نيست كه چرا نارمن شارپ حالت اضافي را در اين مورد پذيرفته است، درحاليكه اين كلمه در ابتداي جمله نارمن شارپ قرار داشته و اصلاً حالت اضافي در آن پيدا نيست. اگر اين كلمه در حالت اضافي باشد بايد آن را به "بعلاوۀ من" بخوانيم، كه بوضوح از معنا تهي خواهد شد. حال بياييم آن را حالت مفعولي صريح در نظر بگيريم. اما قبل از اين كار براي اينكه اين ترجمه را كامل كنيم، به كلمه ديگر توجه كنيم.


آري­يا: اين كلمه به چهار صورت آوانويسي فارسي شده است: "اَرئيكَ: صفت در حالت فاعلي مفرد مذكر، بي­وفا، شرير." "اَريكا: همان صفت در حالت فاعلي جمع مذكر." "آري­يَ: صفت در حالت فاعلي مفرد مذكر، آريايي، و در سانسكريت، شريف." آري­يا: همان صفت در حالت مفعول معه مفرد: بزبان آريايي." اينكه قومي حاكم خود را شريف و از نژادي اصيل بداند، البته اولين بار نيست كه در تاريخ ديده مي­شود، و البته مي­دانيم كه نبايد اين حرف را زياد جدي گرفت.


حال به آوا نگاري اين كلمات با الفباي فارسي توجه كنيم. همه اين صورتهاي مختلف كلمات تركيبي هستند از ريشه "آ-رِ-اي" با پسوندهايي نظير "كَ"، "كَ-آ"، "يَ" و "يَ-آ".


آهَ: به معني بود يا بودند.


حال براي درك كردن اين اشتباه تاريخي، اگر نخواهم آن را يك جعل آگاهانه و عامدانه و سفارشي بخوانم، بياييم به جمله داريوش توجه كنيم. مطابق با ترجمه نارمن شارپ او مي­گويد "بخواست اهورامزدا اين نبشته من (است) كه من كردم. بعلاوه به (زبان) آريايي بود، هم روي لوح هم روي چرم تصنيف شد. بعلاوه پيكر خود را بساختم. بعلاوه نسب­نامه ترتيب دادم. پيش من هم نوشته و هم خوانده شد. پس از آن من اين نبشته را همه جا در ميان كشورها فرستادم. مردم همكاري كردند." (ستون چهارم، بند بيستم)


حال بياييم ببينيم كه آيا اين ترجمه مي­تواند درست باشد.


مي­دانيم كه در زمان داريوش تمام اسناد رسمي حكومتي و قراردادهاي كاري كه با كارگران نواحي مختلف سرزمين تحت حكمراني وي بسته مي­شد و قسمت بسيار زيادي از اين اسناد به عنوان گنجينه­هاي ارزشمند تاريخي در اختيار ما قرار دارد، همه به زبان آرامي بوده است، و اين زبان از زبانهاي خانواده سامي است و نه هند و اروپايي يا به اصطلاح آريايي، و اينكه با توجه به گفته نارمن شارپ خط پارسي باستان با نابودي اين سلسله پادشاهي از رونق افتاده است، سؤال اساسي كه پيش مي­آيد اين است كه اين نوشته به زبان به اصطلاح آريايي را چه كسي مي­خوانده است؟ اين زبان اصلاً زبان روزمره مردم اين منطقه نبوده است، مردم اين منطقه آرامي مي­دانستند نه پارسي باستان. چگونه است كه متوني را كه داريوش اصرار دارد همه بايد آن را براي هم نقل كنند به زبان به اصطلاح پارسي باستان نوشته مي­شود؟ چرا قراردادها به اين زبان نوشته نشده است؟


از طرف ديگر بايد به بررسي برخي از ادعاهاي رلف نارمن شارپ بپردازيم تا ماهيت اين ترجمه را اندكي بيشتر دريابيم. نارمن شارپ ادعاي برخي از باستان­شناسان را مبني بر اينكه خط پارسي باستان به دستور داريوش ابداع شده است، رد مي­كند. استدلال او اين است كه ممكن است كه نوشته به زبان پارسي باستان از روي نوشته عيلامي ترجمه شده باشد، اما با اندك توجهي مي­توانيم دريابيم كه اين كتيبه در جاي خوبي نقر شده است. استدلال ديگر او اين است كه داريوش نگفته است كه اين اولين كتبيه­اي است كه به زبان پارسي باستان نوشته شده است. خود نارمن شارپ مي­داند كه اگر اين فرضيه كه خط ميخي پارسي به سفارش داريوش و براي اولين بار ساخته شده است، درست باشد، آنگاه بايد پذيرفت كه كتيبه­هايي كه به نام كورورش در پاسارگاد حجاري شده است، ساخته داريوش هستند. (ص. 29) اگر اين نوشته ترجمه متن عيلامي باشد، داريوش بايد اول متن عيلامي را نويسانده باشد، كه در آن صورت اين ادعا كه اين نوشته به زبان آرايايي است ادعايي تهي و بي­معناست. در ترجمه هم نمي­شود اين عبارت را وارد كرد، چون اين متن در ابتدا به زبان عيلامي نوشته شده و نه آريايي. در ثاني اينكه اگر تمام مردم قادر بودند اين زبان را بخوانند، چون داريوش ادعا مي­كند كه آن را براي تمام كشورها فرستاده و همه مردم همكاري كرده­اند، چرا داريوش مي­بايستي زبان خود را معرفي كند. از هر جهت كه نگاه كنيم اين جمله نبايد اين معنا را داشته باشد. لزومي نداشته كه داريوش زبان خود را معرفي كند. اگر مردم مي­توانستند به آن زبان بخوانند كه نام آن را هم مي­دانستند و اگر نمي­توانستند، افزودن اين جمله كمكي به كسي نمي­كند. اگر شما به چيني زير متني چيني برايم بنويسيد كه آن متن چيني است، من اصلاً نخواهم فهميد كه آن متن چيني است يا مثلاً كره­اي چون زبان چيني نمي­دانم.


از طرف ديگر داريوشي كه قصد جعل كردن داشته باشد، هيچگاه نخواهد گفت كه اين خط به سفارش او ساخته شده است. جاعل قصد دارد كه اين خط را قديمي­تر از آنچه هست نشان دهد، لذا اينكه داريوش نگفته است كه اين خط به سفارش خود او ساخته شده است، به هيچ وجهي دليل خوبي براي رد كردن اين فرضيه نيست. دومين استدلال نارمن شارپ اين است كه اين كتيبه در جاي خوبي نقر شده است. اين كه جاي خوب چيست، بدون ارائه توضيح تحليلي هيچ ارزش و سنديتي ندارد. لذا اين رديه نارمن شارپ هم به اصطلاح محكمه پسند نيست. خود نارمن شارپ هم اين را مي­پذيرد كه ممكن است كه اين كتيبه ترجمه كتيبه عيلامي باشد. در كتبيه­هاي كوروش در پاسارگاد، در كتيبه­هاي آريارمن، و ارشام (كه اگر داريوش اين خط را ابداعانده باشد --يعني دستور داده باشد كه براي زبان او خطي بسازند--، آنها هم جعلي هستند) اشتباه وجود دارد و نارمن شارپ دليل اين اشتباهات را عدم آشنايي كاتب با خط پارسي باستان مي­داند. سؤال من اين است كه در يك نظام پادشاهي كه كاتب سلطنتي با خط پادشاه خود آشنايي ندارد، آن نوشته­هاي روي پوست را داريوش در بين كشورها و براي چه كساني فرستاده است؟ من نمي­توانم بپندارم كه نارمن شارپ تنها اشتباه كرده باشد. او ظاهراً آگاهانه و با سفارش رژيم حكام در ايران جعل تاريخ كرده است؛ هويت سازي كه يكي از مسايلي است كه در آن مورد در ادامه حرف خواهم زد.


كتيبه به زبان پارسي باستان زير كتيبه­هاي عيلامي و بابلي نقر شده است. مي­دانيم كه اين هر سه خط از چپ به راست و از بالا به پايين نوشته مي­شوند، لذا خط پارسي باستان پس از خطوط عيلامي و بابلي نقر شده است. اين دليل خوبي است براي اينكه داريوش دستور ساختن خطي براي زبان خود را داده باشد.


لذا يا بايد بپذيريم كه داريوش دروغ گفته است كه اين كتيبه را بر روي پوست و به زبان آريايي به همه كشورها فرستاده است، يا بايد ترجمه آن را طوري تطبيق دهيم كه با واقعيات بيشتر همخواني داشته باشد.


حال بياييم به جاي ترجمه دوگانه نارمن شارپ ريشه "آ-رِ-اي" را به معناي شورش، بي­وفايي و شرارت در تمام ترجمه­هاي معادل حفظ كنيم. در اين صورت كلمه "آ-رِ-اي-يَ-آ" مركب است از ريشه "آ-رِ-اي" به معني شورش به اضافه پسوند "يَ-آ". اين پسوند هم پسوند حالت فاعلي است و هم حالت مفعولي صريح. در اينجا اين كلمه نمي­تواند پسوند فاعلي داشته باشد، براي اينكه فاعل جمله خود داريوش است. لذا معقول اين است كه اين پسوند را نشانه مفعولي صريح براي كلمه "شورش" بدانيم. يعني اين كلمه را در اين عبارت مفعول جمله قلمداد كنيم. براي اينكه معناي جمله روشن شود و بدانيم كه بايد چه بكنيم اين ترجمه را بازنويسي مي­كنم:


به خواست اهورا مزدا اين نبشته من است كه من كردم. .... شورشها بود.


حال جاي خالي را كه نارمن شارپ با عبارت "بعلاوۀ" پر كرده است با ترجمه "شرح كردم، توصيف كردم" پر مي­كنم. لذا ترجمه تمام بند به اين صورت خواهد شد:


"به خواست اهورامزدا اين نبشته من است كه كردم. شرح من (از) شورش­ها بود. هم روي لوح و هم روي چرم تصنيف شد. شرح كردم پيكرم را ساختم. شرح كردم نسب­نامه بساختم. پيش من هم نوشته و هم خوانده شد. پس از آن من اين نبشته را همه جا در ميان كشورها فرستادم. مردم همكاري كردند."


اينگونه داريوش نگفته است كه اين كتيبه­ها را به چه زباني براي مردم قلمرو خود فرستاده است. و ترجمه يكدست مي­شود.


براي اينكه در مورد مسايل حاشيه­اي بحثي در نگيرد و متن ار از هدف اصلي دور نكند من ترجمه نارمن شارپ را از واژه "پَتي شَم" به همان صورت مي_پذريم. در اين صورت ترجمه متن به صورت زير در خواهد آمد:


" به خواست اهورامزدا اين نبشته من است كه كردم. بعلاوه شورش­هايي (كه) بود هم روي لوح و هم روي چرم نوشته شد. نيز پيكرم را ساختم. نيز نسب­نامه بساختم. پيش من هم نوشته و هم خوانده شد. پس از آن من اين نبشته را همه جا در ميان كشورها فرستادم. مردم همكاري كردند."


به اين طريق هم مي­بينيم كه ترجمه متن يكدست مي­شود و اين سؤال كه چرا داريوش مي­بايستي زباني را كه با آن اين متن را نوشته، نام ببرد، پيش نخواهد آمد. بعد او در مورد اقدامات خود در سال دو و سوم سلطنتش حرف مي­زند. شورش خوزستان كه "ات مئيت" را در نهايت مي­كشد. (ستون پنجم، بند اول) به گفته او خوزيان "آريكا" يعني شورشي يا بي­وفا يا شرور شده بودند. (ستون پنجم، بند دوم)


بعد سكاها هم شورشي مي­كند و داريوش سردار آنها را هم مي­كشد. (بند چهارم، ستون پنجم) به گفته داريوش اين سكاها هم "آريكا" يعني بي­وفا و شرور شده بودند. (ستون پنجم، بند پنجم)


در تمام اين كتيبه خبري از نبرد تاريكي و روشنايي نيست، بلكه تماماً شرح شورشهايي است كه داريوش همه آنها را سركوب مي­كند و از همه مي­خواهد كه اين ماجرا را براي همه كسان ديگر تعريف كنند. علت اين امر واضح است. او هم مانند پادشاهان مصر مي­پنداشت كه سلطنت او ابدي است. او مي­خواست همه اين ماجراها درس خوبي باشد تا كسي جرأت نكند كه فكر مخالفت با او و دودمان او را به ذهن خود راه دهد. اكنون مي­توانيم درك كنيم كه چرا او هم به سبك و سياق ساير پادشاهان خاورميانه خود را به صورت زير معرفي كرده است:


من داريوش شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه كشورهاي شامل همه گونه مردم، شاه در اين زمين بزرگ و دور و دراز، پسر ويشتاسپ، هخامنشي، پارسي، پسر پارسي، شرور، از نژاد شروران.


اين بند دوم كتيبه داريوش در نقش رستم (D-Na) است كه نارمن شارپ به جاي قسمت آخر آن نوشته است "آريايي از نژاد آريايي".


حال بياييم مروري مختصر بر تاريخ سلسله هخامنشي داشته باشيم.


تاريخ مختصر پادشاهان هخامنشي


سلسله هخامنيشيان داراي 19 پادشاه است، كه از اين تعداد در مورد هويت و وجود سه نفر يا حداقل در مورد پادشاه بودن آنها ترديدهاي زيادي وجود دارد و از آنها غالباً با عنوان افراد تأييد ناشده نام مي­برند. دليل اين ترديدها را در بالا ذكر كرديم. غالباً گفته مي­شود كه اين سه نام را داريوش اول ساخته است. من هم براي اينكه درگير پيچيدگي­هاي بحث تاريخي نشوم، از برشمردن آنها در شمار پادشاهان هخامنيشي صرفنظر مي­كنم. اين سه تن عبارتند از هخامنش، آريارمن و آرشام. اما در مورد 16 تن از پادشاهان اين سلسله ترديدي وجود ندارد. از ميان اين شانزده تن سه پادشاه اول؛ تيس­پس يا چيش­پيش، كوروش اول و كمبوجيه اول پادشاهان منطقه­اي بوده­اند. من تاريخ اين سلسله را از زمان تاجگذاري كوروش دوم بررسي مي­كنم. به گواهي تاريخ هم اين سلسله تا زمان كوروش دوم، كه در تاريخ به كوروش كبير مشهور است، نه تنها امپراتوري مهمي محسوب نمي­شده است، بلكه حتي اصلاً يك امپراتوري نبوده و سه پادشاه اول خود را شاه انشان مي­ناميدند، در حاليكه مي­دانيم كه امپراتوريهاي مهم خاورميانه، جز سلسله عيلام، همگي خود را شاه سومر و اكد مي­خواندند. اين سه پادشاه اول نه پادشاه عيلام هستند و نه پادشاه سومر و اكد، لذا پادشاهان يا حاكمان محلي هستند. امپراتوري اين سلسله عملاً از دوران پادشاهي كوروش اول شروع مي­شود.


كوروش اول از 550 تا 530 ق.م حكومت كرده، دوران حكومت او تقريباً تماماً در جنگ و جهانگشايي سپري مي­شود. گفته مي­شود كه او بابل را با صلح فتح كرده و يهوديان را آزاد كرده است، در اين شكي نيست. اما سؤال اساسي­اي كه در مورد وي مطرح است، اين است كه وي پس از فتح بابل خود را پادشاه سومر و اكد مي­خواند و خود را هخامنشي هم معرفي نمي­كند. منشوري كه وي نويسانده و در ميان فارسهايي كه خود را پارسي مي­خوانند به منشور حقوق بشر كورورش هم مشهور است، به زبان اكدي و سومري است و نه زبان پارسي. مي­دانيم كه كوروش مصر را هم فتح كرده و براي رعايت جنبه­هاي احترام در برابر خداي آنان زانو مي­زند و در همان منشور هم از مردوخ به عنوان خداوند نام مي­برد. او اصلاً از زرتشت و زرتشتي­گري يادي نمي­كند. اما نكته جالب اين است كه با اينكه آنان با مصر آشنا بودند، اما در قلمرو امپراتوري هخامنشيان چيزي به عنوان كاغذ وجود نداشته است. شايد در مراسلات از كاغذ استفاده شده باشد، اما كسي با اين ماده كتاب توليد نمي­كند، در حاليكه در همان دوران جمعي در يونان و ايونيا و مصر مشغول نوشتن كتاب بوده­اند. كوروش اول بعد از 20 سال فتح سرزمين­هاي مختلف در نبردي با پادشاه ماساژت­ها كشته شده و سرش بريده مي­شود. آن طوري كه هرودوت مي­گويد كوروش اول چندان هم صلح­جو نبوده است ودر نبردي بر سر قدرت سرش را مي­بازد. البته در مورد مرگ كوروش ابهاماتي هم وجود دارد. اينكه چگونه ممكن است پادشاهي با اين قدرت در جنگ با يك قدرت نه چندان بزرگ سرش را از دست دهد جاي شك فراواني دارد. در ادامه حدس خود را در اين مورد ارائه مي­كنم.


بعد از وي كمبوجيه دوم به سلطنت مي­رسدو از سال 529 تا 522 ق.م به مدت هفت سال سلطنت مي­كند. جريان مرگ وي مشكوك است. به گفته داريوش اول "او به دست خود مرد". مي­گويند وقتي كه وي مي­شنود برادرش برديا در غياب او، كه براي سركوب نارضايتي در مصر راهي آن ديار شده بوده است، ادعاي پادشاهي كرده است، عصباني شده و با عجله بر اسبش سوار شده و شمشير زهر­آگين خودش جانش را مي­گيرد. آيا شمشير او نيام يا غلاف نداشته است؟ مرگ او هم مشكوك است.


بعد از مرگ وي به مدت يك سال اوضاع مغشوش است و گويا در اين يك سال شخصي به نام سمردياس يا همان برديا و به گفته داريوش بردياي دروغين يا گئومات حكومت مي­كند. البته در مورد صحت گزارش داريوش ترديدهاي فراواني وجود دارد كه آن را قبلاً بررسي كرديم.


بعد از وي است كه داريوش به سلطنت مي­رسد. به گواهي خود داريوش به سلطنت رسيدن او با خونريزي­هاي زيادي همراه بوده است. از هركجاي قلمرو تحت حكمراني او بر عليه او مي­شورند و او تمام آنها را سركوب مي­كند. او 45 سال حكومت مي­كند و از ميان كساني كه تا كنون بررسي كرديم اولين كسي است كه سر جايش و بر روي رختخواب خود مرده است.


بعد از وي خشايارشاي اول، فرزند او و آتوسا، به سلطنت مي­رسد. او 20 سال سلطنت مي­كند. اما دوران سلطنت او به هيچ وجهي آرام نيست. او به آتن لشكركشي مي­كند و گويا آكروپوليس را به آتش مي­كشد. او به دست مشاورش آرتابانوس كشته مي­شود.


بعد از وي اردشير اول، يا اردشير درازدست به سلطنت مي­رسد. او از 465 تا 424 ق.م به مدت 41 سال سلطنت مي­كند. دوران سلطنت وي بسيار ناآرام به نظر مي­رسد. او تمام پادگانهاي مرزي را خلوت كرده و سپاه را به نقاط دروني­تر قلمرو خود فرامي­خواند. ظاهراً او به چيزي مشكوك بوده. در ادامه خواهيم دانست كه چه چيزي. او سر تختش جان سپرد.


بعد از وي خشايارشاي دوم، فرزندش، در سال 424 ق.م به مدت 45 روز سلطنت كرده و در نهايت به دست برارد ناتني خود، سوگديانوس، كشته مي­شود.


سوگديانوس، فرزند ديگر اردشير دراز دست، از 424 تا 423 ق.م به مدت تقريباً يك سال بر تخت سلطنت مي­نشيند، اما در نهايت به دست آرباريوس، فرمانده لشكر، كشته مي­شود.


بعد از سوگديانوس، فرزند ديگر اردشير درازدست، داريوش دوم، از سال 423 تا 405 ق.م به مدت 18 سال سلطنت نااستواري داشته و كنترل اوضاع به دست همسرش بوده است. او در رختخواب خود مرده است.


بعد از وي اردشير دوم، فرزندش به سلطنت مي­رسد، كه از 404 تا 359 به مدت 45 سال سلطنتي ناآرام را تجربه مي­كند، اما سرجايش مي­ميرد.


بعد از وي فرزندش، اردشير سوم، از 358 تا 338 ق.م به مدت 20 سال بر تخت سلطنت مي­نشيند. اوضاع سلطنت بسيار ناآرام است و از هرگوشه­اي نداي مخالفتي برمي­خيزد. او هم سر جايش مرده است.


بعد از وي اردشير چهارم، فرزندش، از 338 تا 336 ق.م به مدت دو سال سلطنت مي­كند. او سعي مي­كند كه باگواس، ويز بسيار ذي­نفوذ، را بكشد، اما با باگواس پيش­دستي كرده و به او سم مي­دهد و ساير اعضاي خانواده­اش را هم مي­كشد تا كسي به قصد انتقام برنيايد.


باگواس پسرعموي وي، داريوش سوم، را كه مي­پنداشت راحت­تر مي­تواند بر وي نفوذ داشته باشد بر تخت مي­نشاند. وي از سال 336 تا 330 ق.م به مدت 6 سال بر تخت سلطنت مي­نشيند. در حمله اسكندر فرار مي­كند و به دنبال فراهم كردن لشكري است تا به خيال خودش قلمروش را نجات دهد. اما كسي حاضر نمي­شود كه براي او بجنگد و در نهايت به دست يكي از حاكمان دست نشانده خود در باكتريا يا همان بلخ امروزين كشته مي­شود. اسكندر كه گفته مي­شود تخت­جمشيد را آتش زده است، در نزد مردم اين منطقه مقام پيغمبري مي­يابد، اما كسي نامي از داريوش و هخامنش به ياد ندارد. فردوسي هم در شاهنامه اسكندر را در مقام پيغمبري مي­ستايد، اما داستانهاي ديگري را كه در مورد پادشاهان پارس گفته است همه داستان مي­پنداشتند تا اينكه تاريخدانان اروپايي هويت واقعي­مان (؟) را به ما شناساندند.

بر اين اساس مي­توانيم با دقت خوبي حدس بزنيم كه علت شكست كوروش از يك پادشاه محلي در منطقه ماساژت­ها احتمالاً خيانت اطرافيان خود او بوده است، وگرنه معقول نيست كه پادشاهي به اين بزرگي در يك نبرد منطقه­اي سرش را بر باد دهد. دليل اينكه اردشير دراز دست مناطق مرزي را از سپاه خالي مي­كند، باز هم به احتمال قوي همين احساس عدم اطمينان به اطرافيان و نزديكانش بوده است. علت مرگ كمبوجيه دوم هم به احتمال قوي همين است، وگرنه داستاني كه داريوش درباره مرگ وي اعلان مي­كند آنقدر بچه­گانه و دور از ذهن است كه نمي­توان آن را باور كرد.


در اين سلسله به اصطلاح بزرگ و متمدن و به گفته برخي از اغراق كنندگان، يكي از بنيانگذاران تمدن جهاني، نه متني ادبي نگاشته شده و نه فلسفي. اصلاً كتاب به آن مفهوم يوناني در اينجا معنايي ندارد. درست در زماني كه در يونان سقراط بحثهاي فلسفي را در هر كوي و برزن راه مي­انداخته، و افلاطون وارسطو هر كدام مدرسه خود را باز كرده بودند، مدارس غير دولتي، در ايران خبري از اين رخدادهاي فرهنگي نيست. از تمام آن فرهنگ به اصطلاح درخشان تنها و تنها به اندازه يك كتاب متن از روي سنگ­نوشته­ها باقي است. از تمام خط و فرهنگ و زباني كه اين همه به آن افتخار مي­كنيم، تنها يك لغت­نامه بسيار كوچك باقي مانده است كه آن را هم رلف نارمن شارپ به فارسي ترجمه كرده است.


عموماً در تاريخ رسم بر اين است كه وقتي مي­خواهند راجع به گذشتگان بنويسند، بخصوص اگر اين گذشتگان، قرار باشد كه به عنوان هويت يك ملت معرفي شوند، فقط از اينكه آنان چه كارهاي مثبتي انجام داده­اند بحث مي­كنند. اينكه داريوش هخامنشي راه ساخت، چاپارخانه ساخت، به كارگران مزد مي­داد، و از اين قبيل. سلسله هخامنشي را به عنوان متحد كننده دنياي قديم معرفي مي­كنند. درحاليكه پشت اين متحد كردن اين همه جنگ ريشه دوانده است. مردم ايران هم به كوروش كبير افتخار مي­كنند، و هم به داريوش. كورورش را نماد آزادي و بخصوص آزادي ديني مي­دانند، در حاليكه خود داريوش در شرح مردماني نظير خوزيان و توجيه سركوبي آنان در كتيبه بيستون مي­گويد كه "آن خوزيان بي­وفا بودند، و اهورامزدا از طرف آنهاپرستش نمي­شد." (ستون پنجم، بند دوم)


چگونه است كه هم كورورش قابل تحسين است، هم داريوش كه كاملاً برخلاف او عمل كرده است. غالباً كوروش را بنيانگذار حقوق بشر معرفي مي­كنند. اما بياييم ببينيم كه آيا اين چنين است؟


متن كتيبه كوروش كه به سه زبان سومري، بابلي و اكدي نوشته شده است، متني است با دو ساختار گفتماني. نيمي به زبان اول شخص، و نيمي از زبان سوم شخص. اين متن ساختار تعريف خاطره را دارد. كوروش شرح وقايع را مي­نويسد و مي­گويد كه من چنين و چنان كردم. گاهي هم از زبان سوم شخص گفته مي­شود كه كوروش چنين و چنان كرد. در نتيجه اين متن اصلاً با هيچ معياري يك متن حقوقي محسوب نمي­شود؛ حتي با معيار آن زمان. قبل از كوروش متنهاي حقوقي نوشته شده­اند، لذا ساختار زباني متون حقوقي از قبل كشف شده بودند. اما كوروش از آنها بهره نبرده است، بلكه قصد او فقط اين بوده است كه بگويد "ببينيد من چقدر خوبم." وگرنه استفاده كردن از ساختار متن حقوقي كاري نداشت. در ثاني اينكه مقوله حقوق بشر و به طور كلي مقوله حقوق بدون داشتن پشتوانه­اي كه ضامن اجرايي اين متون باشد بي­معناست. بخصوص در مورد حقوق بشر اين ضامن اجرايي جامعه مدني است. در خاورميانه هرگز چنين جامعه مدني شكل نگرفته است. اگر هم در آن زمان مردماني تا نزديكي شكل دادن به يك جامعه مدني پيش رفته باشند، مردمان آتن هستند. آنها هم اعمال وحشيانه­اي انجام داده­اند، اما همه اين كارها را در دادگاهي انجام داده­اند كه مطابق با معيارهاي آن روز دموكراتيك محسوب مي­شود. اما داريوش براي خودش اين حق الهي را قايل است كه هركاري كه مي­خواهد بكند و هر بلايي كه صلاح مي­داند بر سر اسير خود بياورد. در چنين شرايطي استفاده از اسيران به عنوان برده هم انساني­تر است و هم اقتصادي­تر. نمي­توان به داريوش افتخار كرد كه براي ساختن تخت جمشيد از برده استفاده نكرده است، چون در مقابل او كارهايي كرده است كه يونانيان هرگز نكرده بودند. و به قول خيام


"تو غره بدان مشو كه مي مي­نخوري صد لقمه خوري كه مي غلامست آنرا".


 


 


 


ناصر پورپيرار يا ناصر بناكننده (۱۳۱۹ تهران) نويسنده ايراني، معتقد است كه ابنيه كنوني موسوم به پاسارگاد تنها در چند دهه اخير ساخته شده است شما ميتوانيد با كليك كردن در سايت زير بخشي از گفته‌هاي ايشان را بشنويد

برگرفته‌ از دكلان 


 


دوستان


لطفا اظهار نظر كنيد نه‌ اينكه‌ به‌ سوالات جانبي بپردازيد ، نوشته‌ از جه‌ كسي است يا نيست، يا اينكه‌ اسناد ان را ارائه‌ بدهيد. اصل مطلب را ‌ عوض نميكند،مطلب همان است كه‌ اينجا نوشته‌ سده‌ است، حال جه‌ شما ان را نوشته‌ايد جه‌ كسي ديگر يا بنده‌، فرقي ندارد. اين مطلب براي ان نوشته‌ شده‌ كه‌ بحث ايجاد كند نه‌ اينكه‌.......... در مورد اسناد هم نويسنده‌ سعي بر ان داشته‌ است ‌ كه‌ اسناد را در ميان مطلب بگنجاند ، لطف كنيد كه‌ خلاف نوشته‌هاي اين مطلب را ثانبت كنيد.


اين نوشته‌ها را مورد تحليل قرار بدهيد.


در مورد مطلب نظر بدهيد


. سپاسگذارام



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:
+ نوشته شده: ۳ ارديبهشت ۱۳۹۹ساعت: ۰۱:۰۸:۱۸ توسط: مينيس وبلاگي در زمينه علمي آموزشي و مطالب سرگرمي از قبيل بيوگرافي داستان و حكايت و مطالب خواندني جالب ميباشد. موضوع:

ايرانيها در رتبەهاي اول نژاد پرست ترين ملت ها

ايرانيها در رتبەهاي اول نژاد پرست ترين ملت ها

طبق گزارشي از واشينگتون پست بر اساس يك نظر سنجي كارشناسانە در هشتاد كشور جهان ايرانيها بعد از هنديها نژاد پرست ترين ملتهاي جهان هستند. 
در اين گزارش كارشناسانە براي تعيين شاخص نژاد پرستي به شناخت ارزش‌هاي جهاني پرداخته كه بدين وسيله ميزان بردباري و گذشت ساكنين با افرادي با نژادهاي گوناگون در يك كشور مشخص شود. 
اين نظر سنجي توسط گروهي از پژوهشگران سوئدي انجام شده كه شامل پرسش‌هايي درباره ميزان نژاد پرستي ملت هاست. يكي از مهم ترين پرسش‌هاي مطرح شده درباره مليت افرادي است كه پرسش شوندگان تمايل دارند در همسايگي آنان زندگي كنند. كە حدود ٤٠ درصد از شهروندان جغرافياي مركزي ايران بر اساس اين نظر سنجي بە عنوان نژادپرست و راسيست تلقي شدەاند. 
يكي از بارزترين نمونه نژادپرستي در ايران كە مسئولين حكومتي و هم قشر بزرگي از جامعه ايران به عنوان يك فرهنگ به آن نگاە ميكنند تحقير كردن و مورد تبعيض قرار دادن ملتهاي غير فارس ساكن جغرافياي سياسي ايران ميباشد. بە عنوان نمونە ميتوان بە استانداران و مسئولين بخشهاي دولتي شرق كوردستان كە توسط جمهوري اسلامي ايران منتصب ميشوند اشارە كرد كە در طي ٣٨ سال قدمت جمهوري اسلامي ايران در شرق كوردستان حتي يك نفر بە عنوان استاندار و يا مسئول بلند پايە كورد انتصاب نشدە است. در همين زمينە ميتوان بە تبعيض درامد سرانە كشور ايران در بخشهاي مختلف دولتي نگاە كرد كە درامد سرانە شهروندان شرق كوردستان كمتر از نيمي از درامد سرانە كل كشوري ميباشد.
همچنين تحقيرافغانيهاي مهاجركە درايران زندگي ميكنند و مردم بەديد دزد و انگل آنهارامي بينندو مردم مانع ازبازي كردن بچەهايشان با همسالان افغاني مي شوند و مانع از ثبت نام كودكان افغاني در مدارس ايراني مي گردند، اين مسئلە در مورد ديگر مهاجران نيز صدق مي كند. مهاجران در ايران حق داشتن شناسنامە ندارند و كودكان اين خانوادەها از حق مدرسە رفتن محروم مي باشند.
جمعيت حقوق بشر كوردستان



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:
+ نوشته شده: ۳ ارديبهشت ۱۳۹۹ساعت: ۰۱:۰۸:۱۶ توسط: مينيس وبلاگي در زمينه علمي آموزشي و مطالب سرگرمي از قبيل بيوگرافي داستان و حكايت و مطالب خواندني جالب ميباشد. موضوع:

براي عەلي لاريجاني سكاڵا لە دژي ئەحمەدي نژاد تۆمار دەكا

براي عەلي لاريجاني سكاڵا لە دژي ئەحمەدي نژاد تۆمار دەكا 
4/2/2013

 فازڵ لاريجاني براي عەلي لاريجاني سەرۆكئ مەجليسي ئەنجومەني ئيسلامي دەڵێ بەهۆي بڵاوكردنەوەي درۆ، سكاڵا لە دژي مەحمود ئەحمەدي نژاد سەرۆك كۆماري ئێران تۆمار دەكا.

 رۆژي يەكشەممە 15 رێبەندان، فازڵ لاريجاني لە لايان مەحمود ئەحمەدي نژاد و بە بڵاوكردنەوەي فيلمێك لە مەجليس بە گەندەڵي ماڵي و حەولدان نفوزكردنە نێو رێككەوتننامە ئابوورييەكاني رێكخراوي دابينكردني كۆمەڵايەتي، تۆمەتبار كرا.

 هەواڵنێريي ايسناي دەوڵەتييش رايگەياند كە سەعيد مورتەزەوي سەرپەرشتي رێكخراوي دابينكردني كۆمەڵايەتي؛ فازڵ لاريجانيي بە دەربڕيني دەرۆ، تۆمەتبار كردووە.

 سەعيد مورتەزەوي ئێوارەي رۆژي يەكشەممە گوتي لەبەر پاڕانەوە و پێداگريي براي عەلي لاريجاني كاتي ديداري بەو داوە و چاوي پێي كەوتووە.

بەڵام فازڵ لاريجاني دەڵێ لەسەر داواي سەعيد مورتەزەوي چاوي بەو كەوتووە.

 

برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:
+ نوشته شده: ۳ ارديبهشت ۱۳۹۹ساعت: ۰۱:۰۷:۵۶ توسط: مينيس وبلاگي در زمينه علمي آموزشي و مطالب سرگرمي از قبيل بيوگرافي داستان و حكايت و مطالب خواندني جالب ميباشد. موضوع:

له‌ شاري‌ ئامه‌دي‌ باكوري‌ كوردستان يه‌كه‌مين كۆنفڕانسي‌ عه‌له‌وييه‌كان ئه‌نجامدرا

له‌و رێژه‌يه‌ش له‌ سه‌دا 40يان كوردن.

 

به‌ پێي‌ هه‌واڵێكي‌ ناوه‌ندي‌ نوچه‌ و شرۆڤه‌ي‌ رۆژ، رۆژي شەممە 14 رێبەندان، له‌ شاري‌ ئامه‌د له‌ باكوري‌ كوردستان يه‌كه‌مين كۆنفڕانسي‌ عه‌له‌وييه‌كان به‌ ناونيشاني‌ ئازادي‌ عه‌له‌وييه‌كان ئازادي‌ كورده‌، به‌ڕێوه‌چوو. كۆنفرانسه‌كه‌ به‌ ده‌ستپێشخه‌ري‌ كۆنگره‌ي‌ كۆمه‌ڵگه‌ي‌ ديموكراتي ئه‌نجامدراوه‌و تێيدا باس له‌ بارودۆخ و كێشه‌كاني‌ عه‌له‌وييه‌كان كراوه‌.

 

هه‌ر به‌ پێي‌ زانياريه‌كان له‌ كۆنفڕانسه‌كه‌دا چه‌ندين داموده‌زگاي‌ عه‌له‌وييه‌كان به‌شداريان كردووه‌ و به‌ هه‌ر سێ‌ شێوه‌زاري‌ زازاكي‌ و كرمانجي‌ و سۆراني‌ وتار خوێنراوه‌ته‌وه‌.

 

عه‌له‌وي، رێبازێكي سۆفيگه‌ريه‌، ناوه‌كه‌يان له‌وه‌وه‌ هاتووه‌ كه‌ رێزێكي به‌رز بۆ‌‌ (ئيمام عه‌لي كوڕي ئه‌بي تاڵيب) داده‌نێن، كتێبێكي پيرۆزي دياريكراويان نيه‌، به‌ڵام رێز له‌ قورئان و ئينجيل و ته‌ورات ده‌گرن.

 

 زۆربه‌ي په‌يڕه‌واني مه‌زهه‌بي‌ عه‌له‌وي له‌ توركيا ده‌ژين و به‌ پێي‌ ئاماره‌ نافه‌رمييه‌كانيش ژماره‌ي عه‌له‌وييه‌كاني توركيا زياتر له‌ 12 مليۆنه‌، كه‌ له‌سه‌دا 40يان كوردن.

 

 

 

ئێن ئار تي

  



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:
+ نوشته شده: ۳ ارديبهشت ۱۳۹۹ساعت: ۰۱:۰۷:۵۵ توسط: مينيس وبلاگي در زمينه علمي آموزشي و مطالب سرگرمي از قبيل بيوگرافي داستان و حكايت و مطالب خواندني جالب ميباشد. موضوع:

تاران دوێني فڕۆكەي تاقيكردەوە، ئەمڕۆ مانۆڕي نيزامي ئەنجامدەدا و سبەي دەبابەي نوێ دەخاتە ڕوو

تاران دوێني فڕۆكەي تاقيكردەوە، ئەمڕۆ مانۆڕي نيزامي ئەنجامدەدا و سبەي دەبابەي نوێ دەخاتە ڕوو 
3/2/2013

لە راپۆرتێكدا، هەواڵنێريي فارسي دەوڵەتي رايگەياند كە هێزي زەوينيي ئەڕتەشي كۆماري ئيسلامي رۆژي دووشەممە 16 رێبەندان، نەسڵێكي نوێ لە دەبابە پێشكەوتووەكاني خۆي ناسراو بە "زوڵفەقار" و "سەمسام" نمايش دەكا.

 رۆژي شەممە 14 رێبەندانيش، تاران فڕۆكەيەكي نوێي بەناوي "قاهر 313" كە رادار شكێنە و بە بەرهەمي پيشەسازيي بەرگريي ئێران ناوبراوە، نمايش كرد.

 هەروەها ئەمڕۆ يەكشەممەش وا بڕيارە سوپاي پاسداراني تاران، مانۆڕێكي نيزاميي لەژێر ناوي مەكتەبي بەرگريي لە باوەڕەكاني خومەيني و خامنەييدا بەڕێوەببا.

شاياني باسە كە حەوتووي رابردووش سوپاي پاسداران رايگەياند كە هەزارن بەسيجي لە كەنداو، مانۆڕێكي بەرگرييان لە كەنارەكان بەڕێوەبردووە.

 

برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:
+ نوشته شده: ۳ ارديبهشت ۱۳۹۹ساعت: ۰۱:۰۷:۵۵ توسط: مينيس وبلاگي در زمينه علمي آموزشي و مطالب سرگرمي از قبيل بيوگرافي داستان و حكايت و مطالب خواندني جالب ميباشد. موضوع: