ايران كجاست ايراني كيست ؟
ناصر بليدەي
تصوير متعارف از ايران و ايراني تصويري نهايتا سياسي است، كه در زمان رضاشاه توسط دولت ايران با همكاران روشنفكران و فرهنگياني كه معتقد به يك جامعه يكدست بر مبناي زبان، تاريخ، سرزمين، مذهب و نژاد مشترك بودند و هستند ايجاد شده است.
اين تفكر در بين مردم فارسي زبان توده اي شده است. و همچنان تقويت ميشود. طبق اين تصوير ايراني كسي است كه فارس و شيعه باشد و اگر شيعه نيست حتما بايد فارس باشد. اين تفكر ايده اي فاشيستي است كه اجراي آن نظامي استبدادي را طلب مي كند.
رژيمهاي حاكم بر ايران ،چه رژيم پهلوي و يا جمهوري اسلامي ايران با همكاري روشنفكران شوونيست در سوء استفاده از احساسات ملي مردم فارس، جنبشهاي ملي ملتهاي تحت ستم كه دائما خواهان حقوق ملي و حق حاكميت خويش در ايران بوده اند را سركوب كرده اند.
رژيم هاي حاكم براي پيشبرد نيات برتري طلبانه خود از رشد فرهنگي، سياسي، اقتصادي و ملي ملتهاي غيرفارس جلوگيري كرده و براي ايجاد جامعه اي يكدست بر اساس هويت ملي ملت فارس همانا بربنياد زبان فارسي و مذهب شيعه و نژاد آريايي عمل نموده اند. اكنون اجراي اين ايده شوونيستي و نژادپرستانه در ايران شكست خورده و توانائي و خواست ملتهاي تحت ستم براي دستيابي به حق حاكميت خويش در ايران فزوني يافته و در حال رشد و گسترش است.
با رشد مبارزات ملي ملتهاي تحت ستم ، رژيم حاكم بر ايران و روشنفكران شوونيست علنا مجبور به قبول اين واقيعت شده اند كه در ايران فرهنگهاي مختلف وجود دارد. اما آنها بخاطر عظمت و قدرت طلبي ، از پذيرش كثيرالمله بودن ايران امتناع مي ورزند و ملتهاي تحت ستم را با تعريفي تحقيرآميز اقوام ايراني و يا گروهاي فرهنگي مي نامند تا از قبول حق حاكميت و حقوق ملي برابر آنها با ملت فارس و حق تعيين سرنوشت مردم ايران سر باز زنند. بر طبق اين تفكر تنها ملت، ملت ايران يعني فارسها هستند، بقيه اقوام هستند با فرهنگهاي رشد نيافته و ابتدايي كه در حاشيه زيست مي كنند. فرهنگ و زبان برتر فارسي به مرور زمان و با رشد جامعه بر آنها تسلط يافته و در نهايت به محو فرهنگ و زبان آنان به انجامد و در فرهنگ و زبان ملت واحد ايران (فارس) ادغام شوند.
سياست شوونيستي اي كه مبتني بر انحصارگري زبان، فرهنگ فارسي و مذهب شيعه مي باشد، سبب شده كه مردم غيرفارس و غير شيعه به شهروندان درجه دوم و سوم تبديل شده و از لحاظ سياسي، اقتصادي و فرهنگي به حاشيه رانده شوند. تداوم اين امر باعث شده كه ملتهاي تحت ستم ايران براي ابراز هويت ملي خويش به مقاومت در مقابل سلطه طلبي حكومت مركزي برآيند و مبارزه اي متحد براي تحقق دموكراسي و حق حاكميت خويش آغاز كنند.
آنها در صدد ارائه آلترناتيوي مدرن و شاملگرا كه بتواند هويت و خواستهاي تمامي ملتهاي ايران را در بر بگيرد هستند. محرز است كه ايران كشوري كثيرالمله است كه در آن بشكل ساختگي فارسها صاحب امتياز و اكثريت قلمداد شده اند. پيشبرد اين سياست سبب شده كه خصومت ملي عليه ملتهاي تحت ستم و تعصبات مذهبي عليه اقليتهاي ديني و مذهبي در نظام خودكامه جا بيفتد. براي رفع اين تبعيضات ساختار سياسي بايد بشكلي سازماندهي شود كه ملتهاي غيرفارس بشكل برابر در قدرت و حاكميت سياسي شريك شوند.
در نتيجه دو تفكر سياسي دو تعريف متفاوت از فرد ايراني و در نتيجه ساختار و نظام سياسي در ايران ارائه ميدهند. يكي ملي گرايي ارتجاعي و شوونيستي است كه مشخه اصلي ان عظمت طلبي ملي است. ملت را بر اساس نژاد، زبان، مذهب، تاريخ و روان مشترك مي شمارد اگر هركدام از آنها در جامعه همه گير نباشد با پيشبرد سياستهاي خودكامه در جهت دستيابي به آنها عمل ميكند. به وجود ملل ديگر اهميتي قائل نيست و در عمل آنها را نفي مي كند.
تعريف مترقي از واژه ملي گرايي توسط ليبرال دمكراتها و از طرف نيروهاي مترقي ملتهاي تحت ستم ارائه ،تدوين و تبليغ ميشود كه براي تحقق آن در ايران مبارزه ميكنند. اين ملي گرايي پيشرو و كثرت گرا و اهل مدارا است. هدف آن دستيابي به يك جامعه مدني و برسميت شناختن حقوق برابر براي تمامي ملتها است.
تجربه جهاني نشان داده است كه كشورهاي كثيرالمله كه حكومتهاي آنها عمدتا بر پايه اصول ليبرال-دموكراتيك و فدرال ملي استوار بوده اند، توانسته اند به خوبي معضلات اجتماعي، فرهنگي و ملي خويش را حل كنند. با توجه به اين كه ملي گرائي مترقي به اراده آزاد انسان و اجتماع آزاد تكيه دارد به احساسات وطن دوستانه نيز توجه دارد و از اتحاد آزادانه ملتها در يك سيستم فدرال دمكراتيك حمايت و دفاع ميكند.
اكثر نيروها و جريانهاي مترقي وابسته به ملتهاي تحت ستم خواهان اتحاد ملتها و شركت برابر در قدرت سياسي و تامين حق حاكميت ملي و حق تعيين سرنوشت مردم بشكلي كه حقوق فرهنگي، ملي-اجتماعي و اقتصادي آنها تامين بشود هستند. اين حُسن نيت و خواست مترقيانه زماني در چهارچوب ايران تحقق مي يابد كه به آن از طرف نيروهاي مترقي ملت حاكم جواب مثبت و مناسب بر اساس حقوق برابر ملي داده شود. مفهوم يك سياست ملي-اجتماعي مترقي اين است كه: جريانهاي مترقي فارس مشخصا حق تعيين سرنوشت و حاكميت ملي تمامي ملتهاي ايران را بر اساس برابر قبل از دستيابي به قدرت سياسي بعنوان يك اصل اساسي در پلاتفرم مبارزاتي خويش بپذيرند تا در ايجاد تفاهم و همزيستي مسالمت آميز بين ملتهاي ساكن ايران بعد از سرنگوني استبداد كمك كنند.
برچسب: ،